دلم خوش نیست . غمگینم برادر جان از این تکرار بی رویا و بی لبخند چه تنهایی غمگینی . که غیر از من همه خوشبخت و عاشق . عاشق و خرسند به فردا دلخوشم . شاید که با فردا طلوع خوب خوشبختی من باشه شب و با رنج تنهایی من سر کن شاید ...... #زندگی #زندگی_واقعی #خستگی #افسردگی #تنهایی #دلتنگی #تکرار #امید_واهی #داریوش #برادر #پیج_اینستاگرام_خشایار #اکسپلور #جملات_ناب #دیالوگ_ماندگار #reels https://www.instagram.com/p/CofIqirMTNo/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
#تکرار تاریخ اللهم عجل لولیک الفرج #emamhossein #emamzaman #sahebalzaman #zohoor #zohooremahdi #zohoor_monji12 #rahbar #rahbari #khamenei_leader #khamenei_ir https://www.instagram.com/p/CikOGRPobps/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
ذهن ما توی تکرارها، دنبال چی میگرده؟
ذهن ما توی تکرارها، دنبال چی میگرده؟
ممکنه گاها تجربه کرده باشید که مرور دوبارهی یه فیلم، کتاب یا موسیقی، براتون اشتیاق آوره. مثلا خیلیا رو دیدم که اونقدر به داستان هری پاتر علاقه دارن که آرزو میکنن ای کاش ذهنمون پاک میشد و دوباره میتونستیم لذت خوندن کتابای هری پاتر و دیدن فیلماشو به دست بیاریم.
ما لزوما به این مرورا تن نمیدیم چون میدونیم که همهی تجربه رو از حفظیم و میدونیم که قراره چه اتفاقی بیوفته، فقط دوست داریم که اون لذت، دوباره تکرار بشه.
پیدا کردن دلیل و انگیزهای برای اشتیاق، یا انجام یک عمل با محرک اشتیاق، نوعی مهارت روانی به حساب میاد و میشه ازش بهرههای خوبی هم برد. بحث اینه که چطور به سراغ اشتیاقمون بریم و ادراکش کنیم.
نظر من رو میخواید، اگر دوباره چنین اشتیاقایی رو تجربه کردید، چنانچه فرصتشو داشتید، به سراغ محتوایی برید که دوست داشتید دوباره مرورش کنید؛ اما نگاه خودتون به این تجربهی تکراری رو تغییر بدید. به این صورت که دنبال دادههایی بگردید که سریهای قبل، از قلم افتادن؛ چیزایی رو قضاوت کنید که سریهای قبل، کمتر بهشون توجه کردید یا اصلا براتون اهمیت نداشتن.
به کمک ادراک و توانایی امروز خودتون که بیشتر از گذشته شده، محتوایی که رو به روتون هست رو ادراک کنید. اینکار میتونه کمک کنه که هم لذت گذشته تکرار بشه و هم حس بیهودگی و کسالتی که در تکرار عینی یه تجربه است، به سراغتون نیاد یا کمتر به سراغتون بیاد.
حالا اینکه چرا ذهنمون اصرار به تکرار داره هم میتونه دلایل مختلفی داشته باشه. فارغ از اینکه یه تجربه خوبه یا بد، میشه حدس زد که ذهن، چیزی رو درون اون تجربه دیده که احتمالا کنجکاو کننده یا نابه و دوست داره که هنوزم ازش بهره ببره.
تجربههه ممکنه حتی بد باشه، مثل مصرف مواد مخدر، ولی گرسنگی ذهن، اونو به سمت چنین اصرارایی میکشونه. فکر میکنم خودآگاهی نسبت به این خواستهها و توجه نشون دادن به تکرارای خوب، میتونه تا حد زیادی، به رفع گرسنگی ذهن هم کمک کنه.
یکی از تکرارایی که عموما افراد عاشق پیشه تجربهاش میکنن، معاشرت و مکالمات تکراریای هست که با معشوق خودشون دارن. چنین احساساتی، میتونن برای ما جنبهی ناملموس و شعف انگیز زیادی داشته باشن و کشف رمز و رازهایی که چنین احساساتی رو برانگیخته میکنه، ما رو برای رو به رو شدن متفاوت با تجارب به ظاهر تکراری، سراسیمه کنه.
0 notes
(51/54) “It’s coming. In the streets it is silent. But in the homes, where Iran still lives, the drumbeat is building. The anger is building. The impatience is building, and soon it will come out. Iran will come out. Our young women have been leading us. But we cannot let them march one-by-one into the night. Do not pass by silently if a woman is getting harassed in the street. Do not let them be called whores or sluts. Speak! Say this is not right! Your neighbor will hear you, and they will say it too. Until all of us are saying it together. The only way to take the battlefield is together. Those of us in free societies, with the freedom to speak, and write, and protest. Do not sit behind the walls of your castle. Write. Speak. Protest. We don’t need the same chants, or the same slogans. But let us come together. Even if it’s only around our dining room tables, let us come together. We cannot let them face the enemy alone. In Iran they are standing up: the students of Tehran, the truck drivers of Bandar Abbas, the oil workers of Khuzestan, the factory workers of Pooladshahr, the teachers of Sanandaj, the farmers of Isfahan. Everyone has found their own way of saying: ‘This does not work for us.’ Everyone is choosing their own words, but now let us say them all together. If you can’t find the courage to march in the streets, then just open your doors. Stand on your stoop as the protesters pass. That would be enough. If everyone who is against this regime could only do that, we’d fill all of Iran. It will be the end. These enforcers, these soldiers, these policemen, they will realize. They will finally see: that we are together, and they are alone. There is only one battle left. The fight against fear. When we win against the fear in our hearts, we win Iran. And in the words of Ferdowsi: ‘Without fighting, they will flee the scene.’”
خیابانها آراماند. اما درون خانهها، جایی که ایران هنوز زنده است، بانگ کوسها رساتر میشود. خشمها پدیدار میشوند. ایران رخ مینماید. زنان جوانمان رهبری را بر عهده گرفتهاند. نگذاریم یکایک در تاریکی شب ناپدید شوند. تنها راه پیروزی در میدان نبرد همبستگیست. ما که در جامعههای آزاد زندگی میکنیم و آزادی سخن گفتن، آزادی نوشتن، آزادی گرد هم آمدن داریم. پشت دیوارهاتان نمانید. بنویسید! سخن بگویید! خود را نشان دهید! نیازی نیست که شعارهامان، اعتراضهامان یا سرودهایمان یکسان باشند. بیایید با هم باشیم. حتا اگر پیرامون سفرهمان باشد. بیایید با هم باشیم. نگذاریم به تنهایی با دشمن روبرو شوند! در ایران همه به پا خاستهاند. دانشآموزان تهران. رانندگان کامیونهای بندرعباس. کارگران صنعت نفت خوزستان. کارگران کارخانهی پولادشهر. آموزگاران سنندج. کشاورزان اصفهان. هر کدام راه خود را پیدا کردهاند تا بگویند: "دیگر این برای ما کارآمد نیست.” هر کسی واژگان خود را برمیگزیند، بیایید همآوا و همراه آنرا فریاد بزنیم. خاموش نمانید. بیاراده از کنار زنی که در خیابان آزار میشود، نگذرید. نگذاریم آنها را فاحشه یا هرزه بنامند. سخنی بگویید! بگویید که این کارتان درست نیست! دست از زشتکاریهایتان بردارید! همسایهتان میشنود و او نیز با شما همصدا خواهد شد. تا زمانی که همهی ما همصدا آنرا تکرار کنیم. بیایید با هم باشیم. اگر شجاعت پیوستن به راهپیماییهای خیابانی را ندارید، درِ خانههایتان را بگشایید. جلو در بایستید و تماشاگر حرکت پهلوانانتان باشید. اگر این کار را انجام دهیم، همهی ایران را پُر خواهیم کرد. این نبرد پایانی ماست: نبرد با ترس. هنگامی که بر آن پیروز شویم، ایران از آن ما خواهد شد. هنگامی که ایران بُرون آید، به معنای راستین بُرون آید، به پایان شوربختیها میرسیم. سرکوبگران، پاسدارها، نیروهای انتظامی، همه خواهند دید و خواهند فهمید که ما باهمیم و آنها تنها. همانگونه که فردوسی میگوید: همه جنگ ناکرده، بگریختند / همه دشت، تیر و کمان ریختند
279 notes
·
View notes
نگاہوں کے تصادم سے عجب تکرار کرتا ہے
یقیں کامل نہیں لیکن ، گماں ہے پیار کرتا ہے
لرز جاتی ہوں میں یہ سوچ کر ، کہیں کافر نہ ہو جاؤں
دل اس کی پوجا پہ بڑا اسرار کرتا ہے
اسے معلوم ہے شاید میرا دل ہے نشانے پر
لبوں سے کچھ نہیں کہتا ، نظر سے وار کرتا ہے
میں اس سے پوچھتی ہوں خواب میں مجھ سے محبت ہے
پھر آنکھیں کھول دیتی ہوں ،، وہ جب اظہار کرتا ہے
پروین شاکر
11 notes
·
View notes
میں بیمار نہیں ہوں۔ یہ صرف اتنا ہے کہ ہر چیز مجھے تھکا دیتی ہے اور مجھے بور کرتی ہے۔ یہ ملعون یکجہتی، تکرار، مماثلت۔
I'm not sick. It's just that everything makes me tired and bores me. This damn solidarity, repetition, similarity.
Juice Saramago
41 notes
·
View notes
محبت کی طبعیت میں یہ کیسا بچپناقدرت نے رکھاہے !
کہ یہ جتنی پرانی جتنی بھی مضبوط ہو جائے
ا سے تائید تازہ کی ضرورت پھر بھی رہتی ہے
یقین کی آخر ی حد تک دلوں میں لہلہاتی ہو !
نگاہوں سے ٹپکتی ہو ‘ لہو میں جگمگاتی ہو !
ہزاروں طرح کے دلکش ‘ حسیں ہالے بناتی ہو !
ا سے اظہار کے لفظوں کی حاجت پھر بھی رہتی ہے
محبت مانگتی ہے یوں گواہی اپنے ہونے کی
کہ جیسے طفل سادہ شام کو اک بیج بوئے
اور شب میں بار ہا اٹھے
زمیں کو کھود کر دیکھے کہ پودا اب کہاں تک ہے !
محبت کی طبعیت میں عجب تکرار کی خو ہے
کہ یہ اقرار کے لفظوں کو سننے سے نہیں تھکتی
بچھڑ نے کی گھڑ ی ہو یا کوئی ملنے کی ساعت ہو
اسے بس ایک ہی دھن ہے
کہو ’’مجھ سے محبت ہے ‘‘
کہو ’’مجھ سے محبت ہے ‘‘
تمہیں مجھ سے محبت ہے
سمندر سے کہیں گہری ‘ستاروں سے سوا روشن
پہاڑوں کی طرح قائم ‘ ہوا ئوں کی طرح دائم
زمیں سے آسماں تک جس قدر اچھے مناظر ہیں
محبت کے کنائے ہیں ‘ وفا کے استعار ے ہیں ہمارے ہیں
ہمارے واسطے یہ چاندنی راتیں سنورتی ہیں سنہر ا دن نکلتا ہے
محبت جس طرف جائے ‘ زمانہ ساتھ چلتا ہے ‘‘
کچھ ایسی بے سکو نی ہے وفا کی سر زمیوں میں
کہ جو اہل محبت کی سدا بے چین رکھتی ہے
کہ جیسے پھول میں خوشبو‘ کہ جیسے ہاتھ میں پاراکہ جیسے شام کاتارا
محبت کرنے والوں کی سحر راتوں میں ر ہتی ہے ‘
گماں کے شاخچوں میں آشیاں بنتا ہے الفت کا !
یہ عین وصل میں بھی ہجر کے خد شوں میں رہتی ہے ‘
محبت کے مسافر زند گی جب کا ٹ چکتے ہیں
تھکن کی کر چیاں چنتے ‘ وفا کی اجر کیں پہنے
سمے کی رہگزر کی آخری سر حد پہ رکتے ہیں
تمہیں مجھ سے محبت ہے
تو کوئی ڈوبتی سانسوں کی ڈوری تھا م کر
دھیرے سے کہتا ہے
’’یہ سچ ہے نا !
ہماری زند گی اک دو سرے کے نام لکھی تھی !
دھند لکا سا جو آنکھوں کے قریب و دور پھیلا ہے
ا سی کا نام چاہت ہے !
تمہیں مجھ سے محبت تھی
تمہیں مجھ سے محبت ہے !!‘‘
محبت کی طبعیت میں
یہ کیسا بچپنا قدرت نے رکھا ہے !
امجد اسلام امجد کی پہلی برسی پر
محبت کی ایک نظم 💕💕
8 notes
·
View notes
دشت و دریا کے یہ اُس پار کہاں تک جاتی
گھر کی دِیوار تھی، دِیوار کہاں تک جاتی
مِٹ گئی حسرتِ دِیدار بھی رفتہ رفتہ
ہِجر میں حسرتِ دِیدار کہاں تک جاتی
تھک گئے ہونٹ تیرا نام بھی لیتے لیتے
ایک ہی لفظ کی تکرار کہاں تک جاتی
راہبر اُس کو سرابوں میں لئے پھرتے تھے
خلقتِ شہر تھی بیمار کہاں تک جاتی
تُو بہت دُور، بہت دُور گیا تھا مجھ سے
میری آواز میرے یار کہاں تک جاتی
ہر طرف حُسن کے بازار لگے تھے باقیؔ
ہر طرف چشمِ خریدار کہاں تک جاتی 🥀
6 notes
·
View notes
🍃به نام آفریدگار یکتا 🍃
تی اسکوئرها چگونه به رشد ما کمک میکنند؟
تی اسکوئرها چگونه به رشد ما کمک میکنند؟
در تی اسکویرها ما یک مخالفت داریم و دو مربع..
مربع ها به عنوان موانع پویا و تکرار شونده در مسیر ما ظاهر میشن، موانعی که برای ایجاد چیزی ارزشمند نیاز به تلاشی جدی و سختکوشانه داره. مربع ها سخت ترین درسهایی هستن که باید باهاشون روبرو شد.. یه جوری آزمونهای زندگی ما هستن.. مربع ها به آسونی چیزی رو به آدم نمیدن.. اما وقتی بر اساس درسهایی که خواسته عمل کنید،بزرگترین دستاوردها رو خواهید داشت.
اما مخالفت ها
دو جنبه متضاد هستند که باید متعادل بشن..
نقطه کانونی تی اسکوئرها مثل رهبر این مبارزه است.. کلید رهایی در دست سیاره نقطه کانونیه.
حالا به چارتتون نگاه کنید و ببینید تی اسکویر دارید؟
کلید رهایی در دست کیه؟
🌿🌙ماریا
فارسی استرولوژی
42 notes
·
View notes
سریال پس از باران محصول سال ۱۳۷۹ به کارگردانی و نویسندگی «سعید سلطانی» با حضور جمعی از بازیگران تازه ظهور کرده بود که اولین بار شبکه سه سیما پخش میشد
داستان سریال پس از باران
پس از باران داستان دکتر صادق مهرپرور و همسرش ستاره سالاری است که وقتی عازم شمال ایران (گیلان) میشوند در یک تصادف رانندگی کشته میشوند
فرزندانشان (مرضیه و مسعود) از آنجایی که به این مرگ مشکوک هستند جهت بررسی بیشتر به شمال سفر می کنند
هرچه از سفرشان در شمال میگذرد آنها از راز خانوادگیشان اطلاعات بیشتری بهدست میآورند، این اطلاعات به نقل از مادربزرگشان نقل میشود …
زمان پخش
سریال پس از باران از چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲ هر شب ساعت ۲۲۰۰ از شبکه آی فیلم فارسی پخش می شود و تکرار آن نیز در ساعت های ۰۶:۰۰ و ۱۴:۰۰ روز بعد خواهد بود
2 notes
·
View notes
یکی از شرم آور ترین عیبهای تونی تمایل بیش از حدش به صمیمت بود که مجبورش می کرد دایما از اپهای دوستیابی استفاده کنه. مثلا پیشنهاد می کرد که برای قرار اولیه برن سفر جاده سراسر کشور یا یکی از ماشینهای اسپورتش رو با هواپیما می فرستاد سر قرار تو مرزای ایالتی ولی وقتی همدیگه رو می دیدن اصرا می کرد که نه نه نه من اون تونی استارک نیستم. بعضی وقتا حتی یه مخفی کاری مسخره هم می کرد ولی بعضی وقتا حتی زحمت اونم به خودش نمی داد. اشکالی نداشت که اونا واقعا علاقه ای به خود تونی نداشتن. اون می تونست با پولش اونا رو علاقمند نگه داره.
مشکل کوچیکی وجود داشت: تمام برنامه ها آخرش خراب می شد. اونا آخرش همه ولش می کردن انگار که یه اتفاق بارها عینا برات تکرار بشه. مهم نبود چقدر با هم خندیده بودن و گریه کرده بودن چقدر تونی برای هر رابطه زحمت کشیده بود. همه به هر حال ولش می کردن. اشکالی هم نداشت. اینا همه نتیجه ی کارهای خودش بود. بعضی وقتا با خودش فکر می کرد که باید دست از وانمود کردن برداره و قبول کنه که این همین یه دفعه نیست. یه حفره ای درونش بود یه حفره ی گرسنه که دیوانه ی عشق بود دیوانه ی تعریف دیوانه ی نوازش و اون هر چقدر هم تلاش می کرد نمی تونست این حفره رو پر کنه.
برای همین هم بود که خیلی می ترسید که اینطور سریع و دیوانه وار عاشق استیو بشه—جوری که انگار داره تو یه اتوبان با موتور بدون کلاه با سرعت زیاد بره. استیو یه آدم معمولی نبود—اون یه دوست بود. یه همکار. اگه به هم می خورد—نه نه نه. اون نمی خواست فکرشم بکنه. گرمای تموم نشدنی استیو کمک می کرد که فضاهای خالی تو قلبش پر بشه و اون سایه هایی که خوابهای بد تونی رو تسخیر می کرد فراری بشن. مهم نبود که افکار تونی چقدر تاب برداشته بودن: به یاد آوردن لبخند استیو کافی بود که حالش بهتر بشه.
برای همین هم تونی یه دسته گل خرید که هر گل به معنی تو رو می خوام در زبان گلها بود—حتی گلهایی که مال اون فصل نبودن امیدوار که همین برای رسوندن پیام کافی باشه.
this is a translation of our work with sadisticsparkle and wynnesome for a previous fill :)
5 notes
·
View notes
#تکرار تاریخ اللهم عجل لولیک الفرج #emamhossein #emamzaman #sahebalzaman #zohoor #zohooremahdi #zohoor_monji12 #rahbar #rahbari #khamenei_leader #khamenei_ir https://www.instagram.com/p/CikNeg5IGHf/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
اپنی بانہوں کی آغوش میں لے لینا تم مجھ کو پھر دھڑکن سے دھڑکن کی تکرار ہو تو کیسا ہوگا_____!!!
4 notes
·
View notes
(29/54) “The riots began in Qom. One day Khomeini gave a speech saying that the moment had arrived for a true Islamic revolution. And that it was the duty of all Muslims to oppose the monarchy. The rioters targeted anything they deemed anti-Islamic: cinemas, liquor stores, shops selling Western clothes. When the police tried to crack down, a few of the rioters were killed. Khomeini declared the men to be martyrs, and forty days later a public memorial was held. Huge crowds came out. And the rioting began again. It was as constant as the beat of a drum: riots, deaths, memorial. Riots, deaths, memorial. Every forty days there would be another wave. And with every wave the destruction would grow. Eventually the riots spread to the capital. Many mornings I would walk to parliament because the traffic was so bad. One morning I was forced to take a different route entirely, because rioters were destroying a liquor store. They were breaking hundreds of bottles in the street, and the gutters were filled with liquor. My colleagues in parliament were nervous, but I was optimistic. I thought this might even be an opportunity for us. Our entire careers we’d been in the opposition. We often spoke against the king’s policies. Now the people were mobilized. They were in the streets. They were looking for an alternative. Maybe this would be the moment that the king would finally hear the voice of the people. Maybe this would be the moment for us to have a true constitutional monarchy. Khomeini wanted to bring Iran back to the dark ages. But I knew that Khomeini didn’t represent the Muslims of Iran. Iran had been Islamic for one thousand years. We were the nation of Rumi. The nation of Hafez. These fanatics did not represent our religion. I even gave a speech from the podium of Parliament where I quoted the Koran. It was the words of Allah: ‘Those who are furthest from evil, are closest to me.”
شورشها از قم آغاز شد. خمینی در سخنرانی خود گفت که زمان برای انقلاب اسلامی واقعی فرا رسیده است. وظیفهی همهی مسلمانان است که ضد سلطنت به پا خیزند. شورشیان آنچه را غیراسلامی میپنداشتند هدف میگرفتند: سینماها، فروشگاههای مشروبات الکلی، فروشگاههایی که لباسهای غربی میفروختند. در تلاش شهربانی برای خاموش کردن شورشها، شماری ازشورشیان کشته میشدند. خمینی کشتهشدگان را شهید میخواند. چهل روز پس از آن، مراسم یادبود برگزار میشد و جمعیت زیادی در آن شرکت میکردند. مانند کوبش پیاپی طبل صحنهها تکرار میشد: شورش، مرگ، سوگواری. شورش، مرگ، سوگواری. هر چهل روز موج تازهای به راه میافتاد. و با هر موج تازه ویرانیهای بیشتری. سرانجام شورشها به تهران کشید. بیشتر صبحها پیاده به مجلس میرفتم زیرا ترافیک بدی بود. یک بار مجبور شدم راهم را تغییر دهم چون شورشیان در کار تخریب فروشگاه مشروبات الکلی بودند. آنها بطریها را در خیابان میشکستند و در جویها میریختند. همکاران من در مجلس نگران بودند، من هنوز خوشبین بودم. شاید فرصتی باشد. بسیار پیش آمده بود که ضد برخی سیاستهای کشور سخن گفته بودم. بودن مردم در خیابانها روزنهی امیدی بود که سرانجام به پادشاهی مشروطه برسیم. تلاش میکردم گروه کوچک همفکرانم را در مجلس آسودهخاطر سازم. میدانستم که خمینی نمایندهی مسلمانان ایران نیست. هزار سال از اسلامی شدن ایران میگذشت. ما ملت مولانا بودیم. ما ملت حافظ بودیم. این تندروان نمایندهی دین ما نبودند. حتا در یک سخنرانی در مجلس نقل قولی از قرآن آوردم. گفتم: کسانی برای خدا گرامیترند که از بدیها دورترند
100 notes
·
View notes
ممکن ہے عدو مجھ پہ کرے وار اضافی
رکھنا مرے سامان میں تلوار اضافی
اس دھوپ میں جلتے ہوئے رستے کے سَکُوں کو
ہم پیڑ لگا آئے ہیں دو چار اضافی
یاں لوگ گھڑی بھر کی رفاقت نہیں دیتے
اور مجھ کو محبت بھی ہے درکار اضافی
اب اسکے تجسس میں پڑے رہتے ہیں سب لوگ
تھا پہلے کہانی میں جو کردار اضافی
عزت تو قبیلے کی کبھی رکھی نہیں ہے
اور چاہئیے اس پر تمہیں دستار اضافی
ہم اپنی عداوت سے کبھی باز نہ آتے
کرنا پڑی خود سے ہمیں تکرار اضافی
کومل جوئیہ
4 notes
·
View notes
I hate imitation, I hate repetition ...
(Sergei Prokofiev)
بیزارم از تقلید، بیزارم از تکرار...
51 notes
·
View notes