کچھ اسلامی کہانیاں ۔۔۔ مرتبہ: اسرار الحق
کچھ اسلامی کہانیاں
مرتبہ: اسرار الحق
ڈاؤن لوڈ کریں
پی ڈی ایف فائل
ورڈ فائل
ٹیکسٹ فائل
ای پب فائل
کنڈل فائلمکمل کتاب پڑھیں ….
ایمرجینسی لائٹ
یہ پچھلے جمعہ کی بات ہے کہ میں رات کے آٹھ بجے اپنے دفتر کی آٹھویں منزل پر بیٹھا ہوا تھا کہ اچانک بجلی چلی گئی۔ سارا علاقہ اندھیرے میں ڈوب گیا۔ عجیب بھیانک منظر تھا، دور دور تک کہیں روشنی کا نام نہیں تھا۔ کمرے کا ایر کنڈیشن بھی بند ہو گیا۔ ذرا سی دیر…
View On WordPress
0 notes
حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود ای که بستی راه را در کوچه ها بر فاطمه گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) تسلیت باد 💥مشابه سفارش قبلی اینبار از تهران🇮🇷 🤲براشون خیروبرکت بیاره🤝 💎انگشتر عقیق شفت العبد یمانی أسودالأحمر آنسی 💎 💯رکاب حصیری سایز۶۶.۶۷💯 پیج فروش و اصلی اینجانب 👇 Instagram: @shefetolabd ۰۹۱۶۰۳۷۱۱۹۴ و ۰۹۳۸۴۰۸۷۰۸۹ #حضرت_زهرا #دینی #حضرت_زینب #مذهبی ترین ها عاشق ترند #شهادت_حضرت_زهرا #دین_خاص #شیعه_علی #دین #عقیق #دینی #عقیق_یمن #عقیق_یمنی https://www.instagram.com/p/CmqjDCLscIi/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
عوام نے اپنے جذبے سے لوٹوں کو شکست دینی ہے، فرخ حبیب
عوام نے اپنے جذبے سے لوٹوں کو شکست دینی ہے، فرخ حبیب
مرکزی سیکرٹری اطلاعات پی ٹی آئی فرخ حبیب نے کہا ہے کہ عوام نے اپنے جذبے سے لوٹوں کو شکست دینی ہے۔
تفصیلات کے مطابق فرخ حبیب نے اپنے جاری کردہ ایک بیان میں کہا کہ پی پی 168 میں الیکشن ایک لوٹے کی وجہ سے ہورہے ہیں، عوام نے اپنے جذبے سے ان لوٹوں کو شکست دینی ہے، پی پی 168 میں ایک کارکن کو ٹکٹ دیا ہے۔
انہوں نے کہا کہ جو لوگ ریاستی جبر سے الیکشن چھینا چاہتے ہیں وہ یاد رکھیں انہیں چھپنے کی جگہ نہیں…
View On WordPress
0 notes
عالمان دین (ملا ها) در نقش سیاستمداران حوزه متمدن
در طول تاریخ افغانستان، ملا ها (علمای دینی اسلامی) نقش مهمی در سیاست این کشور داشتهاند. از جمله عواملی که نقش ملاها را در سیاست افغانستان تقویت کرده است عبارتند از:
1. تأثیر مذهب:
افغانستان یک کشور با جمعیت بزرگ مسلمان است و اسلام به عنوان دین رسمی تأثیر قوی در جوامع افغانستانی دارد. ملاها به عنوان رهبران مذهبی، دارای تأثیر عمدهای در جامعه هستند و قدرت بزرگی را در بین مردم دارند.
2. سیاست…
View On WordPress
0 notes
خواتین کی اعلی دینی و عصری تعلیم
خواتین کی اعلی دینی و عصری تعلیم
خواتین کی اعلی دینی و عصری تعلیم
اسلام علم و معرفت کا مذہب ہے ، علم و فن کے فروغ اور فکر و شعور کے ارتقاء میں اسلام اور مسلمانوں کا کردار بنیادی اہمیت رکھتا ہے ، اسلام سے پہلے دنیا علم و عرفان کی حقیقی
عظمت سے نا آشنا تھی۔
اسلام سے قبل علم کا معیار
عرب تو خیر نوشت و خواند سے بھی محروم تھے ، مگر اس دور کی نسبتا زیادہ مہذب اقوام ” (یہودی اور عیسائی وغیرہ) میں بھی تعلیم و تعلم کا نام و نشان نہ تھا،…
View On WordPress
0 notes
(6/54) “One New Year our whole family took a bus to Qom, one of the holiest cities in Iran. When we arrived in the city it was like stepping back in time. This was a different kind of Islam. It wasn’t my father’s. It wasn’t even my mother’s. It was an Islam from fourteen hundred years ago. The bookstores only stocked religious books. There were no radios, no music. My nine-year-old sister tried to buy some glass bracelets at the bazaar, but the shopkeeper wouldn’t serve her. Because she wasn’t wearing a hijab. When he turned his back I broke the bracelets against the table. In the afternoon I was given time to explore on my own. I remember I was wearing long pants. I’d never worn long pants before, so I felt like a man. I made my way to the biggest shrine in the city. There was a huge crowd for the holiday. As I pushed my way through, the crowd began to sway and move. People began to shout all around me. Hats were thrown in the air. I couldn’t see what was happening, even when I stood on the tips of my toes. But suddenly the crowd began to part. If I’d been one step further back, it would never have happened. But a path opened up in front of me. And there he was. I’d seen his portrait every day of my life on the inside cover of my Shahnameh: Mohammed Reza Shah. The king of Iran. He was not yet the famous Shah that he’d one day become. At the time he was still a young man. But on that day he seemed to me like one of the great kings of Shahnameh. I was a shy child, but something came over me. I broke free from the crowd and began to follow him. He took off his shoes, I took off my shoes. He entered the shrine, I entered the shrine. This was my chance. I’d never been so close to a king. I knew I had to do something, so I reached out. And I touched his coat. I touched the coat of a king. That night when I came home I looked at myself in the mirror. Ferdowsi describes Rostam as having the height of a cypress. And arms that could rip rocks from the side of a cliff. I took one look at my scraggly body, and decided I was much too skinny to be a knight. But my garden was the best, it was plain for all to see. So I decided I would become the shah of Iran.”
یک سال برای نوروز، همراه خانواده با اتوبوس به قم رفتیم - یکی از دو شهر مهم مذهبی ایران. هنگامی که به قم رسیدیم، انگار به گذشتههای دور بازگشته باشیم. گونهی دیگری از اسلام بود. اسلام پدرم نبود. اسلام مادرم هم نبود. اسلام هزار و چند سد سال پیش بود. کتابفروشیها تنها کتابهای دینی داشتند. موسیقی نبود. خواهر کوچکم میخواست چند تا دستبند شیشهای ارزان از بازار بخرد، ولی فروشنده از فروش به او خودداری کرد، چون حجاب نداشت. پس از اینکه فروشنده پشتش را به ما کرد دستبند را روی میز انداختم و شکست. بعد از ظهر آن روز اجازه گرفتم به تنهایی شهر را بگردم. به یاد دارم که شلوار بلند پوشیده بودم. پیش از این شلوار بلند نپوشیده بودم و احساس مردانگی میکردم. راه حرم را پیش گرفتم. انبوه مردم برای تعطیلات نوروزی در حرم گرد آمده بودند. به دشواری وارد صحن شدم، ناگهان تکاپویی میان مردم افتاد، جا به جا شدند. دور و بریهایم هورا میکشیدند. کلاههایی به هوا پرتاب میشد. روی نوک پاهایم ایستادم، در کلاس در شمار کوتاهقدها بودم، نمیتوانستم ببینم چه رخ داده است. ناگهان مردم از هم جدا شدند. اگر تنها یک گام عقبتر میبودم چیزی برایم رخ نمیداد. مسیری در برابرم باز شد. او آنجا بود. چهرهاش را هر روز در داخل جلد شاهنامهام میدیدم: محمدرضا شاه پهلوی، پادشاه ایران از کنارم گذشت. هنوز شاه پرآوازهای که در آینده شد، نبود. در آن هنگام او مردی جوان بود. ولی در آن روز او برایم مانند یکی از شاهان شاهنامه بود. من که همیشه کودکی خجالتی بودم، ناخودآگاه، در یک آن از جمعیت جدا شدم و او را دنبال کردم. کفشهای خود را درآورد، من هم کفشهایم را درآوردم. وارد آستانهی حرم شد، دنبالش کردم. کودک خجالتی برای دقیقهای چند از پوستهی همیشگی خود درآمده بود. میبایست کاری انجام میدادم که ارزش تعریف کردن داشته باشد، پس دستم را دراز کردم و پایین کتش را یکدم با دو انگشت گرفتم و رها کردم. سپس با شتاب به خانه برگشتم تا این پیشآمد را برای همه تعریف کنم. خود را در آینه نگاه کردم. فردوسی رستم را پیلتن مینامد، با چنگی که سنگ خارا را موم میکند. اگر سنگ خارا به چنگ آیدش / شود موم و از موم ننگ آیدش. نگاهی به خود انداختم و دانستم که بسیار لاغرتر از آنم که بتوانم پهلوان شوم. ولی باغچهام بهترین باغچه بود، زیباییاش بر همگان آشکار. آرزوی شاه شدن برآوردنیتر مینمود
164 notes
·
View notes
باس اپنے ساتھ ٹرپ پہ لے جاتے ہوئے چودے نہ___ ایسا کبھی نہیں ہوا گانڈ بھی دینی پڑتی ہے
12 notes
·
View notes
نمیدونم خب، شاید زاییده شدم که به آتیش کشیدن دنیا و انسانیت و تحول جهان هستی رو شاهد باشم. کنکور و امتحان بدم و نگران حساب بانکی و اینکه تو تابستون چی بپوشم و خامنه ای کی میمیره و کی برینم رو قبر خمینی باشم. شاید هیچوقت نتونم عشق اول محکم ببوسم، شاید هرگز نتونم تولدش رو جشن بگیرم. شاید هیچوقت نتونم فیزیوتراپ بشم، با عزیز قلبم بچه بیارم و اون رو هم مجبور کنم کنار من و اون یکی مادرش به فاک رفتن دنیا رو ببینه. شاید نتونم. شاید نه، مطمئنم نمیتونم. من محکوم به دینی خوندن و سرکوفت شنیدن و چک کردن اخبار دردناکم.
اپدیت: امتحان دینی لغو شد:) نتونستن کارت ها رو صادر کنن
احمق بودنشون برام شانس آورده
2 notes
·
View notes
انواع جن ها و اشکال آنها و خصوصیات آنها
انواع جن ، جن ها به صورت کلی به دو نوع تقسیم میشوند جن های خوب (نیک) که معمولا دین دار یا دارای چارچوب هستند و یا جن های بد (شر) که معمولا از هیچ چارچوب و دینی پیروی نمیکنند، همچنین جن ها با توجه به ویژگی های خاص دارای شکل متفاوت و خاصی میباشند، برای مثال آل یک نوع جن هست، یا بختک و… در این پست با آنها آشنا خواهید شد.
پیدایش و زندگی جن
همانطور که در مطلب قبل با عنوان : جن چیست؟ همه چیز درمورد جن + عکس و ویدئو واقعی جن درمورد نحوه پیدایش و حتی صدا ها و ویدئو های ضبط شده از جن را مورد بررسی قرار دادیم گفتیم که اجنه شاید میلیون ها سال قبل از وجود انسان در این جهان زندگی کرده اند اما به راستی نمیدانیم که در سیاره زمین زندگی کرده اند یا جایی دیگری از جهان بی انتها بود است.
مشاهده ادامه مطلب در لینک زیر
https://spiritual777.ir/types-of-jinns-and-their-forms-and-their-characteristics/
2 notes
·
View notes
علم دین کا حصول عظیم شرف‘ اقامت دین کی جدوجہد میں عالمات اپنا رول ادا کریں. ریاستی عالمات کنونشن سے مولانا ڈاکٹر محمد رضی الاسلام ندوی ‘ محترمہ ساجدہ ابواللیث فلاحی‘ مولاناحامد محمد خان ‘ محترمہ آسیہ تسنیم کے خطابات
علم دین کا حصول عظیم شرف‘ اقامت دین کی جدوجہد میں عالمات اپنا رول ادا کریں. ریاستی عالمات کنونشن سے مولانا ڈاکٹر محمد رضی الاسلام ندوی ‘ محترمہ ساجدہ ابواللیث فلاحی‘ مولاناحامد محمد خان ‘ محترمہ آسیہ تسنیم کے خطابات
علم دین کا حصول عظیم شرف‘ اقامت دین کی جدوجہد میں عالمات اپنا رول ادا کریں.
ریاستی عالمات کنونشن سے مولانا ڈاکٹر محمد رضی الاسلام ندوی ‘ محترمہ ساجدہ ابواللیث فلاحی‘ مولاناحامد محمد خان ‘ محترمہ آسیہ تسنیم کے خطابات
بتاریخ : 25،جولائی،(پریس نوٹ)
جماعت اسلامی ہند حلقہ تلنگانہ (شعبہ عالمات) کے زیر اہتمام عالمات و فارغات دینی مدارس کا ریاستی کنونشن مرکزی موضوع قُمْ فَاَنْدِر ْ وَرَبَّکَ فَکَبِّرْ…
View On WordPress
109 notes
·
View notes
زندگی نے مجھے یہی سبق سِکھایا ھے کہ ھمیں لوگوں کو وھی محبت دینی چاھیے جس محبت کے وہ طلب گار ھوتے ھیں.
Life has taught me this lesson that we should give people the same love which they want.
"Disciple of Al-Barghousi. "
14 notes
·
View notes
جب کوئی شخص کسی عورت پر عاشق ہو جائے تو اُسے شادی کا فیصلہ کرنے کی اجازت نہیں دینی چاہیے کیونکہ حالتِ جنون میں کوئی شخص اپنے مستقبل کے متعلق صحیح فیصلہ نہیں کر سکتا ___
(فریڈرک نطشے)
Friedrich Nietzsche
😎😎
10 notes
·
View notes
آرمی چیف کی توجہ کے لیے
آرمی چیف جنرل عاصم منیر کا اپنی تقریروں میں اسلامی حوالے دینا بہت اچھا لگتا ہے۔ اسلام کے نام پر قائم ہونے والے پاکستان کا صدر ہو، وزیراعظم ہو، جرنیل ہوں، وزیر، مشیر، گورنر، وزرائے اعلی، ممبران پارلیمنٹ یا اعلی عہدوں پر فائز سرکاری افسران، ان سب کیلئے لازم ہونا چاہئے کہ اُن کا اسلام سے متعلق علم عام پاکستانیوں سے زیادہ ہو۔ یہ اس لیے ضروری ہے کہ ہمارے فیصلے، ہمارے قوانین ، ہماری پالیسیاں سب اسلام کی تعلیمات کے مطابق ہوں۔ ہماری موجودہ صورتحال بہت خراب ہے۔ پاکستان اسلام کے نام پر قائم تو ہو گیا، اسلامی آئین بھی دے دیا گیا، بار بار اسلام کا نام بھی لیا گیا لیکن ہمارے قوانین، ہماری پالیسیاں دیکھیں، ہمارا ماحول، ہمارا میڈیا، ہماری معیشت، ہماری پارلیمنٹ، ہماری یونیورسٹیوں اور کالجوں پر نظر ڈالیں تو پتا چلے گا کہ اسلامی نظام کے نفاذ کیلئے کوئی سنجیدہ کوشش آج تک نہیں ہوئی، جس کے نتیجے میں ہم ایک Confused قوم بن چکے ہیں۔ نام اسلام کا لیتے ہیں جبکہ نقالی مغربی کلچر کی کر رہے ہیں۔ ہمارے آئین کی تو منشاء ہے کہ پارلیمنٹ کے مسلمان ممبران باعمل مسلمان ہوں، اسلامی تعلیمات کے بارے میں کافی علم رکھتے ہوں اور کسی بڑے گناہ کی وجہ سے نہ جانے جاتے ہوں۔
یہ بھی تمام ممبران کیلئے لازم ہے کہ وہ پاکستان کے اسلامی نظریے کا دفاع کرتے ہوں۔ حقیقت میں کیسے کیسے لوگ پارلیمنٹ میں آتے ہیں یہ کسی سے ڈھکا چھپا نہیں۔ آئین کی اسلامی شقوں کی کھلے عام خلاف ورزی ہوتی ہے لیکن کوئی بولتا نہیں۔ ہمارے کئی اراکینِ پارلیمنٹ پاکستان کے اسلامی نظریےکی مخالفت کرتے ہیں، کئی سیکولر پاکستان کی بات کرتے ہیں لیکن آئین کی منشاء کے خلاف جانے کے باوجود اُن کے خلاف کوئی کارروائی نہیں ہوتی۔ اس ماحول میں ایک حافظ قرآن جنرل کا آرمی چیف بننا اور اُن کی طرف سے اپنی ہر تقریر میں اسلامی تعلیمات کا بڑے فخر سے حوالہ دینا بہت خوش آئند ہے، جس کی ہم سب کو حوصلہ افزائی کرنی چاہئے۔ میری آرمی چیف جنرل عاصم منیر سے گزارش ہے کہ وہ پاک فوج میں اسلامی تعلیمات کے فروغ کیلئے اقدامات کریں۔ اس سلسلے میں، میں سابق نیول چیف ایڈمرل ظفر محمود عباسی کی مثال دوں گا جنہوں نے اپنے تین سالہ دور میں پاکستان نیوی میں ایسا انقلاب برپا کیا جو نہ صرف قابلِ تحسین بلکہ قابلِ تقلید بھی ہے۔
ایڈمرل عباسی کی ہدایت پر پاک بحریہ اور بحریہ فائونڈیشن کے تحت چلنے والے تمام اسکولوں میں قرآن حکیم کو فہم کے ساتھ لازمی طور پر پڑھایا جا نے لگا، جس کیلئے پرانے اساتذہ کی تربیت کی گئی اور نئے استاد بھی بھرتی کئے گئے۔ اس کے ساتھ ساتھ بحریہ کے رہائشی علاقوں میں قرآن سینٹرز کھولے گئے جہاں بچوں، بڑوں اور بوڑھوں، سب کو قرآن حکیم کی فہم کے ساتھ تعلیم ، اسلامی اقدار کے فروغ اور مغرب کی ذہنی غلامی سے چھٹکارے پر زور اور تربیت دینے کے اقدامات کیے گئے۔ اسلامی لباس اور اسلامی شعائر کو اپنانے پر زور دیا گیا اور طلبہ کو بالخصوص علامہ اقبال کے فکری انقلاب سے روشناس کروانے کیلئے بھی کام کیا گیا۔ پاک بحریہ کی تاریخ میں پہلی مرتبہ Religious Motivation Officers بھرتی کئے گئے۔ اِن افسران نے بہترین دینی اور دنیاوی تعلیم حاصل کی ہوئی ہے اور نیول اکیڈمی کے تربیت یافتہ ہیں۔ اِن Religious Motivation Officers کو ذمہ داری دی گئی کہ وہ نیول افسران اور ماتحت اہلکاروں کی اسلامی تعلیمات کے مطابق زندگی گزارنے کے حوالے سے حوصلہ افزائی کریں۔
اِن افسران کو نیوی کے جہازوں میں بھی افسران اور ماتحت اہلکاروں کی اسلامی اصولوں کے مطابق تعلیم و تربیت کیلئے بھیجا گیا۔ اِن افسران کی یہ بھی ذمہ داری لگائی گئی کہ خطبہ جمعہ دیں اور دورِ حاضر کے ایشوز پر دسترس رکھتے ہوئے عوام کی اسلامی تعلیمات کی روشنی میں رہنمائی کریں۔ سابق نیول چیف کے دور میں بحریہ کے تحت چلنے والی تمام مساجد کی بہترین انداز میں تزین و آرائش بھی کی گئی جبکہ خطیبوں اور ائمہ مساجد کی تعداد ماضی کے مقابلے میں دگنا کر دی گئی۔ اس کے ساتھ ساتھ پاکستان نیول اکیڈمی کے کیڈٹس کیلئے عربی زبان کی تعلیم کو لازم کر دیا گیا ہے۔ خواتین کو پردہ کرنے کی ترغیب دینے، اُن کیلئے خصوصاً پڑھاتے وقت اعضائے ستر کو چھپا کر رکھنے، جبکہ مردوں کو نگاہوں کی حفاظت کرنے اور شائستگی اپنانے کی بھی ہدایات جاری کی گئیں۔ پروموشن کیلئے پاک بحریہ کے افسران کے کردار کو اہمیت دی جانے لگی یعنی اگر کوئی افسر چاہے کتنا ہی قابل اور لائق کیوں نہ ہو اگر باکردار نہ ہو تو اُسے ترقی نہیں دی جاتی۔ امید ہے کہ موجودہ نیول چیف کے دور میں بھی یہ پالیسیاں پاکستان نیوی میں جاری و ساری رہیں گی۔ میں ماضی میں اپنے کالمز کے ذریعے یہ گزارش پاک فوج اور ائیرفورس کی اعلیٰ قیادت سے بھی کر چکا ہوں کہ پاکستان نیوی کی طرح اُنہیں بھی یہ اقدامات اپنی اپنی فورس میں کرنے چاہئیں۔ اس سلسلے میں آرمی چیف سے امید اس لیے زیادہ ہے کیوں کہ وہ خود اسلامی تعلیمات کی اہمیت کو کسی عام فرد سے بہت زیادہ سمجھتے ہیں۔
انصار عباسی
بشکریہ روزنامہ جنگ
2 notes
·
View notes
بانگ (الاذان) : دار الكفر و دار الاسلام دیاری ناكات !
پێغەمبهری اللە صلی الله علیه وسلم زۆر ترساوه لهكوشتنی موسڵمان كه ئهو موسڵمانانهی جوابی دهعوهی پێغەمبهریان داوهتهوه صلی الله علیه وسلم كه بهتهواوهتی جوابی دهعوهكهیان یاوهتهوه
وهستان تا كاتی ئیمساك بۆ شهڕ بریتیه له گهڕانهوه له هجوم ، نهك گهڕانهوه و دهست ههڵگرتن لهو شوێنه .
اللە كه ڕێگری کرد له موسوڵمانان لهشهڕی مهكکه، لهبهر ئهوهی موسوڵمان له شهڕهكهدا پێوه نهبێت و زهرهر مهند نهبیێت ، وه لهگهڵ ئهودا وهستان تا كاتی خۆی هات مهكکه فهتح كرا ...
بانگ له كات و زهمنی موشریكهكانی عهرەب : واته تهواو ئهمان جوابی ئیسلامیان كردوه و موسوڵمان بوون ...
بانگێگان نهبیستبوو کە موشریکانێ بیدەن بۆ خۆدانە پاڵ ئیسلام یان خۆیان بە موسوڵمان بزانن بەڵام رهفزی حوكمی ئیسلام بكهن وهك چۆن ئێسته لای خۆمان باوه
ئهو شوبههی كه ئێسته زۆرێك له فیرقه گومڕاكان كردویانهته بهڵگه بۆ به دار الاسلام كردنی ئهم دار الكفرانه .. بهوهی كه دهڵێن كه بانگ له شوێنك درا ئهو شوێنه دار الاسلامه ، له شوێنك نویژ كرا و ڕۆژویان گرت و حهجیان كرد ئهوه لای ئهمان ئهو كهسه موسوڵمانه ..
شعائیری دین وهك ( نویژ و رۆژ و حهج و هتد) كردویانه بهدین ئهڵێن ئهوهی ئهمانهی كرد ئهوه موسڵمانه
لهكاتێكدا كاتێك دینی ئیسلام هات نهنوێژ ههبوو نهڕۆژوو نهحهج له ئیسلام دا ئهمانه دانهبهزی بوون !!
باشه كه ئیسلام هات و نویژ و ڕۆژو و حهج دانهبهزی بوون خهڵك چۆن موسوڵمان ئهبوون و چۆن خۆیان له كافران و موشریكان جیا ئهكردهوه ؟
بێ گومان به كوفر به طاغوت بوو پشت كردنه طاغوت و شیركهكانیان و ئیمان هێنان به اللە پاشان وتنی لا اله الا الله وهك چۆن اللە تعالی خۆی دهفهرموێت: ﴿فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لا انفِصَامَ لَهَا﴾
لهكاتێكش پێغەمبهری اللە صلی الله علیه وسلم وهستابێت تاكاتی بانگی بهیانی بۆ ئهوهی ئایا هێرش بكهن بۆ ئهو جێگهیه تابزانن بانگی تێدا دهدری یاخود نا
ئهوكاتهی كه پێغەمبهر صلی الله علیه وسلم ئیسلامی هێنا ئهوكات ئهوهی جوابی بایەتهوه ڕاستهوخۆ ئههاته سهر دینی ئیسلامی راست
نهئههاته سهر دینێ كه نازناوێکی بەناو موسوڵمانی وەک(شیعه یان سونە یان ئیخوان یان مەدخەلی یان سۆفی و سەلەفی یان یان هتد...) هیچ لهم ناوانه و غەیری ئهمان نهبوو یهك سهر راستهوخۆ ئهچونه سهر دینی حهق بۆیه گومانی خێریان پێ ئهبردن كه بانگیان بدایه بهڵگه بوو لهسهر موسڵمان بونیان
بهڵام ئێسته لهسهرتاسهری جیهان به كامل به ئاشكرا نوێژ ئهكرێت و بانگ ئهدرێت
فهرموو له ئێرانی رافیضه به ئاشكرا بانگ دهدرێ ئایا ئهویش دار الاسلام ـه و خهڵكهكهی موسوڵمانه ؟!
بێگومان نهخێر له ئێره بانگ بهئیعتبار وهرناگرێت چونكه ئهزانیت خهڵکەكهی ئهوه نین و موشریكن با ههر بانگ بدهن كه شیركیان ههبێت چ سودێكی ههیه اللەش دهفهرموێت: {لَئِنْ أَشْرَكْت لَيَحْبَطَنَّ عَمَلك} واته ئهگهر شهریكت بۆ اللە ئهنجام دا ئهوه كردهوهكانت ههڵ ئهوهرێن
ئێستا سهیری بكه لهپایهتەختی شوعیهت وڵاتی روسیا به ئاشكرا نوێژ ئهكرێت وه چهندەها ڤیدیۆ ههیه سهیری بكهن لە تۆڕە کۆمەڵایەتیەکان عهجهبن چۆن 500 ههزار كهس هاتوون بۆ نوێژ ؟! جاخۆ ئهگهر 500 ههزار كهس له ڕوسیا موسوڵمان ههن چۆن ڕوسیا به شوعیەت ماوه ؟!
دهی دیاره ئهمان ئیسلامێكیان ئهوێت كه بریتی بێت له نوێژ و ڕۆژو و درۆ نهكردن و دزی نهكردن
تهوحید و جیهاد و وهستانهوهی دژی طاغوت و بهرائهت كردن له شیرك و موشریك و گهلێكی موشریك كه ئهمانه بریتین له واجبی موسوڵمان بوون، ئەم واجبی دینه زۆر كهم كهس ئهیهوێت به گروپه بەناوجیهادیهكانیشنهوه كه ئینكاری لهم واجبی دینه ئهكهن
موشریكهكانی ئهمرۆ : به سهبهبی وهرگرتنی دینی عهلمانیەت و ناولێنانی موسوڵمان له خۆیان زۆرێك له بهناو موسڵمانهكانی پێ ههڵخهلهتاون و لهبهر ئهوه ناوێرن كافریان بكهن خۆشیان پێی كافر بوون و ئهوانیش ههر كافر بوون
یەکێک لەو ڕیوایەتانەی کە ئەو کەسانەی حوکم بە شەعائیر دەدەن دەیهێننەوە بۆ حوکمدان لەسەر خەڵکێکی زۆرینە کافری نێو دارالکفرەکان کە لە هەمانکاتیشدا شەعائیریشیان هەبێت گوایە ئیمامی ئەبوبەکر الله لێی ڕازی بێت لەکاتی ناردنی جەیشەکان بۆ دارالریدە زۆرینە موڕتەدەکان بە بانگدان حوکمی موسوڵمانێتی دابێت بەسەر خەڵکی دارالریدە زۆرینە موڕتەدەکاندا ئەو ڕیوایەتەیە کەوا باسی بانگدانی تێدایە، ریوایەتەکەش ئەمەیە: ↘↘↘↘↘
عن الربيع عن أبي العالية قال: (كان أبا بكر [رضي الله عنه] إذا بعث جيشا إلى أهل الردة قال : (اجلسوا قريبا منهم فإن سمعتم اذانا إلى طلوع الشمس وإلا فأغيروا عليهم). (تعظيم قدر الصلاة: 973).
واتـە: لە الربیع ـەوە ئەویش لە أبي العالية ـەوە دەگێڕێتەوە کە وتی: کاتێک ئەبوبەکر (الله لێی ڕازی بێت) جەیشێکی بناردبایە بۆ سەر ئەهلی ریدە پێی دەفەرموون: (لەنزیکیانەوە دابنیشن ئەگەر گوێتان لە بانگ بوو تا دەرکەوتنی ڕۆژ (کاتی هەڵهاتنی ڕۆژ)، ئەگەرنا هێرش بکەنە سەریان و شەڕیان لەگەڵدا بکەن [ئەگەر گوێتان لە بانگ نەبوو ئەوا هێرش بکەنە سەریان]).
ئینجا دەڵێن ئەوەتا ئیمام ئەبوبەکر (الله لێی ڕازی بێت) حوکمی بە بانگدان داوە چونکە لە ڕیوایەتەکە باسی بانگدانی تێدایە! بێ گەڕانەوە بۆ ڕیوایەتەکانی تر یەکسەر تەنها ئەم ڕیوایەتە وەردەگرن و ڕیوایەتەکانی تر ئیهمال دەکەن و ناچن لەوە بکۆڵنەوە ئایا ڕیوایەتی تر هەیە یان نا؟، بە گەڕانەوە بۆ ڕیوایەتی تر مەبەستی باسکردنی بانگەکە ڕوون دەبێتەوە کە بۆچی باسی بانگدان کراوە، با سەیری ئەم ریوایەتە بکەین بزانین دوای باسکردنی بانگدان ئیمام ئەبوبەکر (الله لێیان رازی بێت) چی دەڵێت، ئەمەش ڕیوایەتەکەیە 👈 حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ الصِّدِّيقٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَنَّ أَبَابَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ كَانَ مِنْ عَهْدِهِ إِلَى جُيُوشِهِ فِي الرِّدَّةِ (إِذَا عَشَيْتُمْ دَارًا مِنْ دُورِ الْعَرَبِ 👈 فَسَمِعْتُمْ أَذَانًا لِلصَّلاةِ 👈 فَأَمْسِكُوا عَنْ أَهْلِهَا 👈 حَتَّى 👈 تَسْأَلُوهُمْ 👉 👈 مَا الَّذِي نَقَمُوا 👉 ، وَإِنْ لَمْ تَسْمَعُوا أَذَانًا لِلصَّلاةِ فَشُنُّوا الْغَارَةَ، وَحَرِّقُوا، وَاقْتُلُوا)،[تعظيم قدر الصلاة: 974].
لەم ڕیوایەتەدا ئیمام ئەبوبەکر (الله لێی ڕازی بێت) دەڵێت کاتێک چوونە شوێنێک لەو شوێنانەی (عەرەب) کە هەڵگەڕاونەتەوە و ئەگەر لەوێدا 👈 گوێتان لە دەنگی بانگ بوو بۆ نوێژ ئەوا 👈 دەستیان لێ هەڵبگرن (یەکسەر شەڕیان لەگەڵدا مەکەن) 👈 تاوەکو 👈 پرسیاریان لێ دەکەن بۆچی دژایەتی موسوڵمانان دەکەن 👉 (بۆچی هەڵگەڕاونەتەوە و هۆکار چییە)، دواتر دەڵێت ئەگەر گوێتان لە دەنگی بانگ نەبوو بۆ نوێژ ئەوا هێرش بکەنە سەریان و بیانسوتێنن و بیانکوژن).
ئەم باسە بە چەندین ڕیوایەتی تریش هاتووە بەڵام هەموویان والله اعلم یەک مانا دەبەخشن بۆیە پێویست ناکات گشت ڕیوایەتەکان بهێنینەوە.
جا ئەم ڕیوایەتانە دەکەنە شوبهە و گوایە بەڵگەی حوکمدانە بە شەعائیر لەسەر خەڵکێکی زۆرینە موڕتەد و کافری نێو دارالریدە هەرچەندە ریدە و کوفرەکەشیان بریتی نەبێت لە نەکردنی شەعائیرەکان، ئێستاش دەچینە سەر وەڵامدانەوەی بەشێوەی خاڵ ↘↘↘↘↘
خاڵی یەکەم: ئەم پرسیارکردنە بۆ گەڕانەوەیانە پێش کوشتاریان وە بەڵگەشە بە بانگەکە نەیانکردن بە موسوڵمان بەڵکو هەر پێش بانگەکە حوکمی ڕیدەیان داوە بەسەریاندا و بۆ قیتالیان چوون وە کە گوێشیان لەبانگ بوو نەیان وت بگەڕێنەوە موسوڵمانن و با شەڕ لە دژیان نەکەین کە ئەمەش بە عەمەلی ڕویداوە لەکاتی هێرشی هاوەڵان (الله لێیان رازی بێت) بۆ سەر دارالریدەکان.
خاڵی دووەم: ئەم ڕیوایەتە ڕەدێکە بۆ شەعائیرییەکان کەوا حوکم بە نوێژ و شەعائیرێک دەدەن بۆ خەڵکانێک کە زۆرینەی لەسەر ریدە و کوفر و شیرک بن و شەعائیریشیان هەبێت و ریدە و کوفرەکەیان بریتی نەبێت لە ئەنجامنەدانی شەعائیر، سەیرکەن ئیمام ئەبوبەکر (الله لێی ڕازی بێت) دوای ئەوەی دەلێت 👈 فَسَمِعْتُمْ أَذَانًا لِلصَّلاةِ فَأَمْسِكُوا عَنْ أَهْلِهَا 👉 واتە ئەگەر گوێتان لە دەنگی بانگ بوو بۆ نوێژ دەست لە خەڵکەکە هەڵبگرن، ئیمام ئەبوبەکر (الله لێی ڕازی بێت) تەنها اکتفاء بەمە ناکات بەلکو دوای ئەوە دەڵێت 👈 حَتَّى تَسْأَلُوهُمْ مَا الَّذِي نَقَمُوا �� واتە تاکو پرسیاریان لێ بکەن بۆچی هەڵگەڕاونەتەوە و بۆچی دژایەتی موسوڵمانان دەکەن، ئەگەر ئیمامی ئەبوبەکر (الله لێی ڕازی بێت) بە بانگ و نوێژ و شەعائیرێک حوکمی بدایە لەسەر خەڵکێکی زۆرینە کافر و موڕتەدی نێو دارالریدەیەک کەوا ریدەکەیان بریتی نەبووبێت لە ئەنجامنەدانی شەعائیر ئەوا ئەسڵەن پێویستی بەم پرسیارکردنە نەدەکرد .
خاڵی سێیەم: هەر ئەم ڕیوایەتە هەڵتەکاندنی بیدعەی توقف ـه واتە بیدعەی حوکمنەدان بەسەر کەسێک نە بە ئیسلام و نە بە کوفریش!، وادەزانن کاتێک ئیمامی ئەبوبەکر الله لێی ڕازی بێت فەرمووی 👈 فَسَمِعْتُمْ أَذَانًا لِلصَّلاةِ فَأَمْسِكُوا عَنْ أَهْلِهَا ئیتر وای دادەنێن ئەمە توقفـە! وا گومان دەبەن مادام فەرمووی فَأَمْسِكُوا یانی توقف!! بیر لە وتەی تەواوکەری دواتر ناکەنەوە کە فەرمووی 👈 حَتَّى تَسْأَلُوهُمْ مَا الَّذِي نَقَمُوا .
خاڵی چوارەم: هەر ئەم ڕیوایەتە ڕەدی ئەو کەسانەی تێدایە کەوا ئیمتحانکردنی خەڵکی لەسەر ئیمان بە بیدعە ناو دەبەن! ئەوەتا ئیمام ئەبوبەکر (الله لێی ڕازی بێت) پاش بینینی شەعائیریش ئەمر دەکات کەوا ئیمتحانیان بکرێت کاتێک وتی (حَتَّى تَسْأَلُوهُمْ مَا الَّذِي نَقَمُوا) تاوەکو پرسیاریان لێ دەکەن، (هەرچەندە بێجگە لەم ڕیوایەتە بەڵگەی ئیمتحانکردنی خەڵکی هەیە لەسەر ئیمان لە کتاب و سونەت).
خاڵی پێنجەم: ئەم پرسیارکردنە دوای گوێ لێبوون لە دەنگی بانگ بۆ نوێژ بۆ هەموو دارالریدەیەک وەکو یەک نەبووە لەڕووی مامەڵەکردن لەگەڵ خەڵکەکە چونکە بۆ نموونە لە دارالریدەکەی موسەیلەمە بانگ و نوێژیش هەبووە و بگرە هەندێکجار بۆ هەڵخەڵەتاندنی خەڵک بانگ و نوێژیان وەکو هی موسوڵمانان بووە کەچی موسوڵمانان بە بانگ و نوێژ حوکمی ئیسلامەتیان بەسەردا نەدان بەڵکو دەبوایە مخالفی کوفری قەومەکە بکرێ، سەیری ئەم ریوایەتە بکەن : وكان يؤذن 👈 للنبي صلی الله عليه وسلم، ويشهد في الأذان أن 👈 محمدا رسول اللَّه، وكان الذي يؤذن له عبد اللَّه بْن النواحة، وكان الذي يقيم له حجير بْن عمير، ويشهد له، 👈 وكان مسيلمة إذا دنا حجير من الشهادة، قال: 👈 صرح حجير، 👈فيزيد في صوته، ويبالغ لتصديق نفسه، وتصديق نهار وتضليل من كان قد أسلم، فعظم وقاره في أنفسهم)،(تاريخ الطبري، ج/3 ، ص/283).
واته: بەناوی پێغەمبەر محمد (صلی الله عليه وسلم) بانگی دەدا و لەکاتی بانگداندا شایەتی دەدا کەوا محمد (صلی الله عليه وسلم) پێغەمبەری الله ـیە، ئەوەی بانگی دەدا و بانگدەری موسەیلەمە بوو بریتی بوو لە عبداللەی كوڕی النواحة، حجیر كوڕی عمیر پێشنوێژی بۆ خەڵکەکە دەکرد و لەکاتی شایەتیدانەکە دەنگی بەرز دەکردەوە، کاتێک پێشنوێژەکە شایەدی دەهێنا موسەیلەمە پێی دەووت: ئەی حجیر بە ئاشکرا شایەدییەکە بڵێ و دەنگت بەرزبکەوە (تا خەڵک بخەڵەتێنن) ئەویش دەنگی بەرزدەکردەوە، دەنگی خۆی زیاتر بەرزدەکردەوە بۆ بەڕاستدانانی خۆی، وە بۆ گومڕاکردنی ئەوانەی موسوڵمان بوون، ڕێز و پێگەکەی لای خەڵک گەورە و فراوان بوو .
ئەوەتا لەناو قەومەکەی موسەیلەمە هەندێکجار بانگدان و نوێژیان وەکو موسوڵمانان کردووە کەچی موسوڵمانانیش بە بانگ و نوێژ حوکمی موسوڵمانێتیان بەسەردا نەدان .
خاڵی شەشەم: هەرکەسێک لە کوێوە و لە چ دەرگایەک لە دینی ئیسلام بچێتە دەرەوە ئەوا دەبێت لە هەمان دەرگا بێتەوە ناو دینی ئیسلامەوە، واتە کوفرەکەی لە چیدا بێت دەبێت مخالفی کوفرەکەی بکات ئەوەش قسەی من نییە بەڵکو وتەی قوئان و سونەتە جا زۆرێک ئەم وتەیەی ئیمام ابوبکر بڵاودەکەنەوە و دەیکەنە بەڵگە لەسەر حوکمدانیان بەسەر خەڵکێکی زۆرینە موڕتەد و کافری وەکو کوردستان بە نوێژ و شەعائیرێک کەوا ریدە و کوفرەکەیان بریتی نەبێت لە نەکردنی شەعائیرەکە!! هەر بەم قەولەی ئیمام خۆیان رەدی خۆیانیان داوەتەوە چونکە هەر سەیرێکی خەڵکی کوردستان بکەن کە ئێوە بە نوێژ حوکمی موسوڵمانێتیان بەسەردا دەدەن بزانن لە چ دەرگایەکەوە لە دینی ئیسلام دەرچوونە؟ ئایا لە ڕێگەی نوێژەوە لە ئیسلام چونەتە دەرەوە تاکو بەهۆی نوێژکردنەوە حوکمی ئیسلامەتیان بەسەردا بدرێت؟ ئایا کوفرەکەیان لە نوێژنەکردنە یانیش تەوحیدیان نییە و دەیەها شیرک و کوفریان هەیە؟!.
ئهوهی عوزر بهێنێتهوه بۆ موشریك خۆیشی كافره.
2 notes
·
View notes
روبینہ انٹی اور اجنبی
بادلوں کی زوردار گڑگڑاہٹ کے ساتھ آسمانی بجلی کی کڑک نے روبینہ آنٹی کو خوف سے ایک جھرجھری لینے پر مجبور کردیا ۔۔۔اس نے جلدی سے بستر پر لیٹے اس اجنبی کی طرف دیکھا اور اس کے ماتھے پر ہاتھ رکھ کر اس کا بخار چیک کرنے لگی ۔۔۔۔اجنبی نوجوان اب بھی بخار میں جل رہا تھا ۔۔۔۔اس نے جلدی جلدی پٹیاں پانی میں بھگو ئیں اور اس کے ماتھے پر رکھنےلگی ۔۔۔۔
اس طوفانی سرد رات میں وہ اپنی کمپنی کی میٹنگ سے فارغ ہونے کے بعد واپس آرہی تھی جب یہ نوجوان اچانک دائیں جانب سے نمودار ہوا اور اس کی کار کے آگے گر پڑا ۔۔۔روبینہ آنٹی نے اتنی زور سے کار کے بریکس لگائے کہ ایک زوردار چرچراہٹ کے ساتھ ٹائرز جیسے سڑک پر دھنس کر رہ گئے ہوں اگر رومانہ ایک لمحے کی بھی تاخیر کر دیتی تو یقیناً وہ جو کوئی بھی تھا کار اس کے بدن کو روند کر رکھ دیتی ۔۔۔اس نے جلدی سے چھتر ی نکالی اور کار سے باہر آگئی ۔۔۔اجنبی منہ کے بل اس کی کار کے ٹائرز سے چند انچ دور پڑا تھا ۔۔۔روبینہ آنٹی نے اس کو آوازیں دینا شروع کیں ۔۔۔ہلا کر دیکھا لیکن اجنبی بے سدھ پڑا رہا ۔۔۔۔روبینہ آنٹی نے مدد کے لیے ادھر اُدھر دیکھا لیکن اس طوفانی رات میں سڑک بھی سنسان پڑی تھی ۔۔۔رومانہ جیسی حساس فطرت اس طرح اسے چھوڑ کی جا بھی نہیں سکتی تھی ۔۔۔اس نے کار سے رین کوٹ نکال کر پہنا اور بڑی مشکل سے اجنبی کو گھسیٹتے ہوئے کار کی پچھلی سیٹ پر لٹا دیا ۔۔۔۔اجنبی کیچڑ میں لت پت تھا ۔۔۔۔اس نے اس کے دل پر ہاتھ رکھ کر اس کی دھڑکنوں کو چیک کیا تو وہ بہت مدھم چل رہی تھیں ۔۔۔روبینہ آنٹی بہت پریشان ہوگئی تھی ۔۔۔ اس نے کار ہاسپٹل کی جانب موڑنی چاہی پھر کچھ سوچ کر اس نے کار گھر کی طرف موڑ دی ۔۔۔ہاسپٹل کافی دور تھا جبکہ اس کا گھر چند فرلانگ کے فاصلے پر تھا ۔۔اس نے جلدی سے اپنے پڑوس میں رہنے والے ڈاکڑ عادل کو فون کیا اور انہیں ساری سیچوئشن بتا کر انہیں گیٹ پر انتظار کرنے کے لیے کہا ۔۔۔چند منٹ میں ہی گاڑی اس کے بنگلے کے گیٹ پر تھی ۔۔۔ڈاکٹر عادل اس کی گاڑی دیکھتے ہی تیزی سے اس کی طرف لپکے ۔۔اور واچ مین کی مدد سے اجنبی کو اٹھا کر روبینہ آنٹی کے بنگلے میں لے گئے ۔۔۔
روبینہ آنٹی گاڑی پارک کرکے اپنا گیلا ڈریس چینچ کرکے کمرے میں آئی تو ڈاکٹر عادل اجنبی پر جھکے اس کے سر کی چوٹ کی ڈریسنگ کرنے میں مصروف تھے ۔۔۔اجنبی کے کپڑے فرش پر پڑے تھے ڈاکٹر عادل نے اسے کمبل میں اچھی طرح لپیٹ دیا تھا ۔۔۔روبینہ آنٹی نے سامنے ہوتے ہوئے اجنبی کی طرف دیکھا تو وہ چوبیس پچیس سال کا انتہائی ہینڈسم نوجوان تھا ۔۔۔اس کے چہرے کے خدوخال سے صاف ظاہر ہورہا تھا کہ وہ کسی اچھی فیملی سے تعلق رکھتا تھا ۔۔۔ڈاکٹر عادل نے روبینہ آنٹی کی طرف دیکھتے ہوئے کہا کہ اس کے سر پر ضرب لگائی گئی ہے اور اسے شدید بخار بھی ہے میں نے اسے انجیکشن دے دئیے ہیں اب اس کی حالت خطرے سے باہر ہے ۔۔۔۔لیکن آپ کو مسلسل اس کے ماتھے پر پانی سے بھگوئی پٹیاں کرنے ہونگی اور جب اس کا بخار ٹوٹ جائے تو اسے یہ میڈیسن دینی ہیں انہوں نے میڈیسن روبینہ آنٹی کو دیتے ہوئے اسے ہدایت کی ۔۔۔شاید اس کو لوٹا گیا ہے کیونکہ اس کا پرس اور فون وغیرہ کچھ بھی اس کے لباس سے نہیں ملا ڈاکڑ عادل نے اجنبی کی طرف دیکھتے ہوئے کہا ۔۔۔روبینہ آنٹی نے ڈاکٹر عادل کو شکریہ ادا کیا اوروہ اپنا بیگ اور چھتری لئے گھر چلے گئے ۔۔۔روبینہ آنٹی نے ایک نظر اجنبی کی طرف دیکھا اور اس کے سرہانے بیٹھ کر اس کے ماتھے پر پٹی رکھنے لگی ۔۔۔۔۔
روبینہ آنٹی ایک تیس برس کی بے حد دلکش نقوش اور خوبصورت جسم کی مالک لڑکی تھی ۔۔۔ایک ملٹی نیشنل کمپنی میں بہت اعلیٰ عہدے پر فائز تھی ۔۔۔اچھی جاب ،بنگلہ ،نوکر چاکر سب کچھ اس کے پاس تھا لیکن اگر نہیں تھا تو سکون ۔۔۔۔شادی کے بھیانک تجربے نے سب کچھ ہونے کے باوجود اس کا آرام و سکون جیسے ہمیشہ کے لیے چھین لیا تھا ۔۔۔۔شرجیل اس کی محبت جس کا خیال آتے ہی اس کی پورے جسم میں نفرت کی چنگاریاں بھڑکنے لگتی ہیں ۔۔۔۔شرجیل اور روبینہ آنٹی یونیورسٹی فیلو تھے جن کی دوستی محبت میں بدلی پھر جیون ساتھی میں لیکن شادی کے بعد جب شرجیل کا اصل چہرہ سامنے آیا تو سب کے سب خواب ایک ہی لمحے میں چکنا چور ہوگئے ۔۔۔اس کے ساتھ بیتے ہوئے وہ ۳ ماہ اس کی زندگی کا بدترین وقت تھا ۔۔۔شرجیل انتہائی عیاش اور کمینہ فطرت انسان ثابت ہوا ۔۔۔شراب کے نشے میں دھت پر روبینہ آنٹی پر انتہائی انسانیت سوز تشدد کرتا ۔۔۔روبینہ آنٹی یہ سب کچھ برداشت نہ کرسکی اور صرف ۳ ماہ بعد ہی روبینہ آنٹی نے اس سے طلاق لے لی اور اس کے بعدتو جیسے اس کو دنیا کے ہر مرد سے نفرت ہوگئی ۔۔۔پھر دوبارہ کبھی اس نے شادی کے بارے میں نہیں سوچا ۔۔۔۔اس کی چاہت کے طلبگار سر پٹخ پٹخ کر رہ گئے لیکن کوئی اس کا اعتماد نہ پا سکا ۔۔۔ ۶ سال پہلے کا وقت یاد آتے ہی اسے اپنے جسم اور روح پر لگے زخم پھر سے تازہ ہوتے محسوس ھوتے
بادلوں کی ہولناک گڑگڑاہٹ نے ماضی کی تلخ یادوں میں کھوئی ہوئی روبینہ آنٹی کو چونکا دیا ۔۔۔۔اس کا ہاتھ اجنبی نوجوان کے ماتھے پر تھا اس نے جلدی سے پٹی تبدیل کی اور پھر سے اس کے ماتھے پر رکھنے لگی ۔۔۔۔گرم کمبل میں لپٹا ہوا جسم ، کمرے کے گرم ماحول ،ڈاکڑ عادل کے انجیکشن اور روبینہ آنٹی کے مسلسل ماتھے پر پٹیاں کرنے سے اس اجنبی کی حالت میں کافی بہتری آ رہی تھی ۔۔۔بخار کا زور ٹوٹ رہا تھا ۔۔۔اجنبی کو ہوش میں آتا دیکھ کر روبینہ آنٹی نے اس کے ماتھے سے پٹی ہٹا کر اپنا ہاتھ رکھا تو اس کا بخار سے تپتا جسم اب پسینے کی ٹھنڈک میں ڈوبا ہوا تھا ۔۔۔۔۔اجنبی نے آہستہ سے اپنی آنکھیں کھولیں اور خالی خالی نظروں سے خلا میں گھو��نے لگا ۔۔۔روبینہ آنٹی نے اس کے قریب آکر اسے آواز دی تو اس نے اپنی آنکھیں روبینہ آنٹی کی طرف موڑیں اور اسی طرح خالی نظروں سے اسے دیکھتے ہوئے اپنی آنکھیں دوبارہ موندھ لیں ۔۔۔نقاہت اس کے چہرے سے صاف ظاہر ہورہی تھی ۔۔۔۔روبینہ آنٹی نے اس کو دوبارہ آواز دی تو اس نے آنکھیں کھول کر اس کی طرف دیکھا روبینہ آنٹی نے میڈیسن اور پانی کا گلاس اٹھایا اور اسے سہارا دیتے ہوئے اسے دوا دینے لگی ۔۔۔۔دوا لینے کے بعد اجنبی نے دوبارہ لیٹ کر اپنی آنکھیں بند کرلیں ۔۔۔روبینہ آنٹی اس سے اس کے بارے میں پوچھنا چاہتی تھی لیکن اس کی حالت ایسی نہیں تھی کہ وہ کوئی جواب دے پاتا ۔۔۔۔اس کی طبیعت بہتر ہوتا دیکھ کر روبینہ آنٹی کو بہت اطمینان ہوگیا تھا ۔۔۔۔اس نے وال کلاک کی طرف دیکھا تو رات کے بارہ بج رہے تھے ۔۔۔اسے بھوک کا احساس ہوا کچن میں جا کر مائیکرو ویو میں کھانا گرم کرنے لگی ۔۔۔اسی دوران اس نے جلدی سے شاور لیا اور نائٹی پہن کر کھانا لئے ہوئے کمرے میں آگئی ۔۔۔اجنبی اب پرسکون نیند سو رہا تھا ۔۔۔کھانا ختم کرنے کے بعد روبینہ آنٹی نے کافی بنائی اور کتاب ہاتھ میں لیے اجنبی کے بیڈ کے سامنے کرسی پر بیٹھ کر کتاب پڑھنے لگی ۔۔۔
اجنبی نے کراہتے ہوئے اپنی آنکھیں کھولیں اور روبینہ آنٹی کتاب سائیڈ پر رکھتے ہوئے اس کی طرف بڑھ گئی ۔۔۔اجنبی اٹھنے کی ناکام کوشش کررہا تھا روبینہ آنٹی نے اسے سہارا دیتے ہوئے بیٹھایا کمبل اس کی گردن تک لپٹا ہوا تھا ۔۔۔روبینہ آنٹی نے اس سے اس کی طبیعت کے بارے میں پوچھا کہ اب وہ کیسا محسوس کررہا ہے تو اس نے روبینہ آنٹی کی طرف ہلکی سی مسکراہٹ کے ساتھ دیکھا ۔۔۔روبینہ آنٹی نے اس سے اس کا نام پوچھا تو اس نے آہستہ آواز میں اپنا نام فراز بتایا ۔۔۔۔نقاہت اب بھی اس کے جسم پر طاری تھی ۔۔۔۔روبینہ آنٹی نے جلدی سے اس کے لیے جوس تیار کیا اور ساتھ ایک ٹیبلٹ بھی دی ۔۔۔فراز آہستہ آہستہ جوس پینے لگا ۔۔۔۔جوس پینے کے بعد ایک بار پھر لیٹ گیا ۔۔۔لیکن اب وہ پہلے کی نسبت کافی بہتر محسوس کر رہا تھا ۔۔۔اس نے روبینہ آنٹی کو بتانا شروع کیا کہ اسے چار ڈاکوؤں نے ہائی وے پر گن پوائنٹ پر روکا اور اس کی گاڑی ،وائلٹ ،فون لے کر فرار ہوگئے اور جاتے ہوئے گن کا دستہ اس کے سر پر مار کر اسے سڑک کے کنارے پھینک گئے ۔۔۔اسے جب ہوش آیا تو وہ بڑی مشکل سے چلتا ہوا روڈ پر آیا اور پھر اسے ایک زوردار چکر آیا اس کے بعد اس کی آنکھ یہاں کھلی ہے تو روبینہ آنٹی نے اسے بتایا کہ وہ کیسے اچانک اس کی گاڑی کے سامنے آکر گرپڑا تھا اور وہ اسے لے کر اپنے گھر آگئی ۔۔۔فراز نے بڑی ممنون نگاہوں سے روبینہ آنٹی کی طرف دیکھا اور اس کا شکریہ ادا کرنے لگا ۔۔۔۔اگر آج آپ نہ ہوتیں تو یقیناً سڑک پر ہی دم توڑ دیتا ۔۔۔۔آپ نے میری جان بچائی آپ کا یہ احسان تا زندگی یاد رکھوں گا ۔۔۔۔۔روبینہ آنٹی نے مسکراتے ہوئے اس کی طرف دیکھا اور کہا اس میں احسان کی کیا بات ہے یہ تو میرا فرض تھا ۔۔۔اتنی بات کرتے ہوئے اس پر پھر نقاہت طاری ہونے لگی تو روبینہ آنٹی نے سہارا دے کر اسے لٹا دیا ۔۔۔۔فراز ایک بار پھر نیم بے ہوشی کی حالت میں تھا ۔۔۔۔روبینہ آنٹی نے اس کا ٹمپریچر چیک کیا تو بخار بالکل اتر چکا تھا ۔۔۔۔اس نے طمانیت کے ساتھ کرسی پر دوبارہ ٹیک لگالی ۔۔۔
فراز کو نیند میں شاید گرمی محسوس ہو رہی تھی اس نے اپنی ٹانگوں پر سے کمبل ہٹا دیا ۔۔۔۔روبینہ آنٹی کی نظر جیسے ہی اس کی ننگی ٹانگوں کے درمیان پڑی تو اسے شدید جھٹکا لگا ۔۔۔۔فراز کا سویا ہوا لن اسے صاف دیکھائی دے رہا تھا ۔۔۔۔روبینہ آنٹی نے بے اختیار اپنی نظریں اس کے لن سے ہٹائیں اور کمبل دوبارہ اس کی ٹانگوں پر ڈال دیا ۔۔۔۔اس کے دل کی دھڑکنیں بے تاب ہورہی تھیں اس نے دوبارہ کتاب میں دھیان لگانے کی کوشش کی لیکن اس کے ذہن مسلسل فراز کے بارے میں سوچ رہا تھا ۔۔۔۔اس نے اپنے ذہن کو جھٹکا ۔۔۔برسوں سے دبے ہوئے اس کے جذبات اچانک پوری شدت سے ابھر کر اس کے دل میں ہلچل مچا رہے تھے ۔۔۔۔فراز بھی ایک مرد ہے اس کے دماغ نے کہا ۔۔۔۔ہاں مجھے مردوں سے نفرت ہے اس کے دماغ نے اسے یاد دلایا ۔۔۔۔لیکن تم ایک عورت بھی ہو کب تک اس جوانی کو برباد کرو گی ؟؟ دل نے اس کے کانوں میں سرگوشی کی ۔۔۔۔نہیں تم دن بھر مردوں کے ساتھ رہتی ہو کئی مرد تمہاری طرف تن من دھن سے بڑھتے ہیں لیکن تم سب کو ان کی اوقات میں رکھتی ہو صرف پروفیشنل تعلق کی حد تک رہتی ہو ۔۔۔دل کی بات پر دھیان مت دو ۔۔۔۔دماغ نے تیز آواز سے اسے پھر سے یاد دلایا ۔۔۔۔۔سب مرد ایک جیسے نہیں ہوتے ۔۔۔کب تک اپنے جذبات کا گلا گھونٹتی رہو گی ۔۔۔کب تک اس طرح سسک سسک کر مرتی رہو گی ۔۔۔۔تمہارے اس خوبصورت بدن کو ایک طاقتور بدن کی ضرورت ہے۔۔۔جو اسے پیار کرے اس سے خراج وصول کرے
اسے محبت دے یہ تم بھی جانتی ہو کہ تمہارے خوبصورت بدن کو اس کی کتنی ضرورت ہے ۔۔۔دل نے بھی جوابی وار کیا ۔۔۔اسی دوران فراز نے پھر اپنی ٹانگوں سے کمبل ہٹا دیا ۔۔۔۔روبینہ آنٹی کی آنکھیں اس کے خوبصورت سڈول لن پر جمی ہوئی تھیں جو سویا ہوا بھی موٹا اور توانا دیکھائی دے رہا تھا ۔۔۔دماغ نے پھر اسے یاد دلایا کیا کر رہی ہو روبینہ یہ بھی ظالم مرد ہے بھول گئیں وہ ظلم جو ایک مرد نے ہی تم پر کئے تھے ۔۔۔۔روبینہ آنٹی اٹھی اور کمبل دوبارہ فراز کی ٹانگوں پر ڈال کر کرسی پر بیٹھ کر تیز تیز سانس لینے لگی ۔۔۔۔بجلی کی کڑکڑاہٹ کے ساتھ ہی اس کے دل میں مچے ہوئے طوفان نے کہا ۔۔۔۔دماغ کی باتوں پر توجہ مت دو روبینہ ۔۔۔۔۔آج نہیں تو کل تمہیں بہرحال کسی مرد کو اپنی زندگی میں شامل کرنا ہوگا کب تک اس طرح اکیلی رہو گی ۔۔۔۔پہاڑ جیسی زندگی گزارنی ہے تمہیں ۔۔۔۔تم جتنی بھی بہادر سہی لیکن بہرحال تم ایک عورت ہو اور اس دنیا میں مرد و عورت کا ساتھ اٹل ہے ۔۔۔۔دل و دماغ کی اس جنگ نے روبینہ آنٹی کو جیسے نڈھال سا کر دیا تھا ۔۔۔وہ آنکھیں بند کئے اپنے دل کی بے ترتیب دھڑکنوں کو سنے جا رہی تھی دماغ کی آواز اب اسے سنائی نہیں دے رہی تھی ۔۔۔شاید دل نے دماغ کو پچھاڑ دیا تھا ۔۔۔۔
روبینہ آنٹی نے آنکھیں کھولیں اورجیسے ایک ٹرانس میں اپنی کرسی سے اٹھی ۔۔۔۔اس نے فراز کی ٹانگوں سے کمبل ہٹایا اور اس کا نیم مردہ لن دیکھنے لگی ۔۔۔اس نے کانپتے ہاتھوں سے لن کو چھوا تو ایک کرنٹ اس کے پورے جسم میں دوڑ گیا ۔۔۔۔اس نے ہاتھ فوراً پیچھے کھینچ لیا ۔۔۔۔اپنی نظریں لن پر گاڑے بس اسے دیکھتی جا رہی تھی ۔۔۔۔برسوں کے سوئے ہوئے جذبات پوری طرح بیدار ہوچکے تھے ۔۔۔اسے اپنی ٹانگوں کے درمیان والی جگہ سلگتی ہوئی محسوس ہورہی تھی ۔۔۔۔اس کے ہاتھ میکانکی انداز میں حرکت میں آئے اور اس نے اپنی نائٹی اتار کر پھینک ڈالی ۔۔۔۔اب روبینہ آنٹی صرف برا اور پینٹی میں تھی ۔۔۔
اس کا دلکش جسم اپنی پوری آب و تاب کے ساتھ جذبات کی حدت سے جگمگا رہا تھا ۔۔۔۔اس نے ایک نظر سوئے ہوئے فراز کی طرف دیکھا ۔۔۔۔اور ہاتھ بڑھا کر اس کا لن اپنے نرم و ملائم ہاتھ میں لے لیا ۔۔۔فراز کے لن نے جیسے ہی روبینہ آنٹی کے ملائم کو محسوس کیا اس نے بے اختیار ایک انگڑائی لی ۔۔۔۔روبینہ آنٹی اب فراز کا لن ہاتھ میں لیے اسے ٹک دیکھے جا رہی تھی ۔۔۔پھر سلو موشن اندز میں جھکی اور لن کی کیپ پر اپنی زبان رکھ دی ۔۔۔فراز نیند میں کسمایا اور اپنی ٹانگیں سیدھی کرلیں ۔۔۔۔وہ بدستور نیند کی آغوش میں تھا ۔۔۔روبینہ آنٹی نے نرمی سے اس کے لن کی ٹوپی منہ میں لے لی اور لولی پوپ کی طرح اسے چوسنے لگی ۔۔۔لن اس کے نرم ہونٹوں اور گرم زبان کا لمس پاتے ہی بیدار ہونے لگا ۔۔۔روبینہ آنٹی ہوش و حواس سے بے گانہ ہوچکی تھی ۔۔۔۔اب پورا لن اس کے منہ میں تھا ۔۔۔۔اور ایک ہاتھ پینٹی کے اندر مسلسل چوت کو مسل رہا تھا ۔۔۔۔لن جیسی ہی پوری طرح بیدار ہو کر رومانہ کے حلق سے ٹکرایا ۔۔۔فراز نے بے اختیار آنکھیں کھول دیں ۔۔۔۔پسینے سے شرابور فراز کے جسم نے مستی سے ایک انگڑائی لی اور دوبارہ آنکھیں موند کر اپنی مسیحا کے اس خوبصورت اندز ِمسیحائی کا مزہ لینے لگا ۔۔۔روبینہ آنٹی کے لن چوسنے کی رفتار میں تیزی آنے لگی ۔۔۔۔کچھ دیر پہلے درد سے کراہنے والا فراز اب مزے اور مستی سے کراہ رہا تھا ۔۔۔روبینہ آنٹی نے لن منہ سے نکالا اور فراز کباقی ماندہ جسم پر پڑے ہوئے کمبل کو ہٹا کر دور پھنک دیا اور فراز کی طرف آتے ہوئے اپنے جلتے ہوئے نرم و ملائم ہونٹ فراز کے سرد ہونٹو ں پر رکھ دئیے ۔۔۔فراز نے آنکھیں کھول کر اپنی مسیحا حسینہ کی طرف دیکھا اور اس کے ہونٹ اپنے ہونٹوں میں لے کر چوسنے لگا ۔۔۔۔۔اس کے ہاتھ روبینہ آنٹی کی نرم کمر پر آورہ گردی کرنے لگے ۔۔۔۔روبینہ آنٹی اپنی گرم گیلی ہوتی چوت فراز کے لن پر رگڑ رہی تھی ۔۔۔اور اس کے ہونٹوں کا گرم لمس فراز کے نقاہت زدہ جسم کو بھرپور توانائی فراہم کررہے تھے ۔۔۔فراز نے اپنے ہاتھ اس کی برا کی ہک کی طرف لے جاتے ہوئے ہک کو کھول دیا اور رومانہ کے ۳۶ کے سڈول نرم ممے برا کی قید سے آزاد ہوتے ہی اس کے سینے میں گڑ گئے ۔۔۔۔
بادلوں کی ایک تیز گڑگڑاہٹ کے ساتھ ہی روبینہ آنٹی نے اپنی ہونٹ اور سختی سے فراز کے ہونٹوں میں پیوست کر دئیے ۔۔۔۔برسوں کی پیاس کو فراز کے ہونٹ بجھا رہے تھے ۔۔۔۔روبینہ آنٹی کی چوت سے نکلنے والی برسات نے پینٹی کو پوری طرح سے گیلا کر دیا تھا ۔۔۔۔اس نے ہاتھ پیچھے لیجاتے ہوئے لن اور چوت کے درمیان بننے والی پینٹی کی رکاوٹ کو بھی ایک جھٹکے سے دور کر دیا ۔۔۔۔اور خود کو فراز سے الگ کرتے ہوئے اس کے سامنے کھڑی ہوگئی ۔۔۔فراز اس کے توبہ شکن انتہا کے خوبصورت بدن کو دیکھ کر ششدر رہ گیا ۔۔۔۔روبینہ آنٹی اس کے لن کے اوپر آئی اور اپنی چوت کو اس کے لن پر سیٹ کرتے ہوئے ایک جھٹکے سے نیچے ہوئی ۔۔۔۔فراز کا لن جیسے ہی برسوں کی پیاسی چوت میں داخل ہوا روبینہ آنٹی کے ہونٹوں سے ایک طویل سسکاری نکلی اور وہ لطف و کیف کے اس لمحے کا پورا مزہ لینے لگی ۔۔۔اس کی ٹائٹ چوت میں فراز کا موٹا لن آدھے سے زیادہ داخل ہوچکا تھا ۔۔۔۔۔روبینہ آنٹی آنکھیں بند کئے فراز کے لن کو اپنی پیاسی چوت میں بس محسوس کئے جارہی تھی ۔۔۔۔دونوں ساکت تھے ۔۔۔۔فراز بھی آنکھیں بند کیے اس دلکش نظارے کو اپنے روئیں روئیں میں محسوس کررہا تھا ۔۔۔روبینہ آنٹی نے نیچے کی طرف ایک اور جھٹکا لیا اور لن جڑ تک اس کی چوت کی گہرائیوں میں اتر گیا ۔۔۔۔۔روبینہ آنٹی کے لبوں سے سسکاریوں کا ایک نہ رکنے والا سلسلہ شروع ہوگیا ۔۔۔۔اس کی برسوں کی پیاسی چوت فراز کے لن کے ملن کو اور زیادہ برداشت نہ کرسکی اور ایک طاقتور آرگیزم کے ساتھ اس کی چوت نے پانی چھوڑ دیا ۔۔۔۔۔روبینہ آنٹی لن چوت میں لیے فراز کے چہرے پر جھکی اور دوانہ وار اسے چومنے لگی ۔۔۔۔فراز نے اس کی گردن کے گرد بازو لپٹتے ہوئے اس اپنے اندر سمو لیا ۔۔۔۔روبینہ آنٹی کے نرم ملائم ممے اس کے سینے میں دھنسے چلے جا رہے تھے ۔۔۔اور اس کا لن روبینہ آنٹی کی چوت میں دھکے لگاتا ہوا اندر باہر ہورہا تھا ۔۔۔دونوں کے ہونٹ ایک بار پھر ایک دوسرے میں پیوست تھے ۔۔۔بجلی کی ایک اور خوفناک کڑکڑاہٹ کے ساتھ روبینہ آنٹی نے اپنے آپ کو فراز کے چوڑے سینے میں سما لیا ۔۔۔فراز کے جھٹکے مدھم پڑنے لگے تھے ۔۔۔شاید نقاہت کی وجہ سے وہ اس گرم پیاسی چوت کے آگے ہار گیا تھا ۔۔۔
اب روبینہ آنٹی اس کے لن کو اپنی چوت میں لیے ہوئے اوپر نیچے ہونے لگی وہ لن کو جڑ تک اپنی چوت کی گہرائیوں میں لیتی اور رک جاتی ۔۔۔۔اس کی نرم و ملائم گانڈ فراز کے بالز پر آکر ٹھہر جاتی ۔۔۔پھر تیزی سے لن اندر باہر کرتی اور دوبارہ پورا لن لے کر رک جاتی ۔۔۔۔ایک اور لذت سے بھرپور آرگیزم نے روبینہ آنٹی کی چوت میں ایک ذبردست ارتعاش پیدا کیا اور روبینہ آنٹی کی سسکاریاں پورے کمرے میں گونجنے لگیں ۔۔۔۔فراز کی منزل بھی اب زیادہ دور نہیں تھی روبینہ آنٹی کی چوت کے رس نے فراز کے لن کو بھی جوش دلادیا اور ایک تیز جھٹکے کے ساتھ فراز کے لن نکلنے والے لاوے نے روبینہ آنٹی کی برسوں سے پیاسی چوت کی پیاس بالآخر بجھا ڈالی ۔۔۔۔۔شہوت کی حدت سے جلنے والے دونوں جسم شہوت کی گرمی کے پسینے سے شرابور ہو رہے تھے ۔۔۔فراز نڈھال ہو کر آنکھیں بند کیے شاید پھر نیند کی وادی میں جانے کو تیار تھا ۔۔۔۔روبینہ آنٹی ایسے ہی اس کا لن اپنی چوت میں لیے اس کے سینے پر سر رکھے ہوئے تھی
روبینہ آنٹی کو ایسے محسوس ہوا جیسے صدیاں بیت گئی ہوں ۔۔۔وہ آہستہ سے اٹھی اور لن پچک کی آواز کے ساتھ اس کی چوت سے باہر آگیا ۔۔۔۔روبینہ آنٹی کےخوبصورت جسم کے انگ انگ میں لطف و سکون کی لہریں دوڑ رہی تھیں ۔۔۔۔اسے اپنا آپ انتہائی ہلکا پھلکا محسوس ہورہا تھا ۔۔۔۔وہ ننگی ہی چلتی ہوئی واش روم میں گئی اور تھوڑی دیر بعد واپس آکر فراز کی بغل میں لیٹ کر اس کے بالوں میں انگلیاں پھیرنے لگی ۔۔۔۔فراز نے آنکھیں کھولتے ہوئے اس کی طرف دیکھا اور اسے اپنی بانہوں میں چھپا لیا ۔۔۔۔باہر طوفان کم ہونے کا نام نہیں لے رہا تھا جبکہ کمرے کے اندر کا طوفان کچھ دیر تھم جانے کے بعد دوبارہ زور پکڑنے لگا ۔۔۔۔ایک بار پھر چوت اور لن کا ملن ہوچکا تھا ۔۔۔۔روبینہ آنٹی لن پر سوار فراز کے سینے پر ہاتھ رکھے ہوئے پوری رفتار کے ساتھ اپنی چوت کو فراز کے لن پر گھما رہی تھی ۔۔۔۔رس سے بھری چوت کا یہ انداز فراز کا لن زیادہ دیر برداشت نہ کرسکا ایک بار پھر اس کے لن سے منی کا طوفان نکلا اور روبینہ آنٹی کی چوت کو پوری طاقت سے سیراب کرنے لگا ۔۔۔۔طوفانی رات میں ہونے والی اس طوفانی چدائی نے دونوں کو نڈھال کر دیا تھا ۔۔۔۔روبینہ آنٹی نے اٹھ کر فراز کے لیے جوس بنایا اور دونوں جوس پی کر کمبل اوڑھے ایک دوسرے کی بانہوں میں سو گئے ۔۔۔
صبح روبینہ آنٹی کی آنکھ کھلی تو فراز اس کے سینے پر سر رکھے سو رہا تھا ۔۔۔۔۔روبینہ آنٹی کے پورے بدن میں سرشاری چھائی ہوئی تھی ۔۔۔اس نے فراز کو آہستگی سے جگایا ۔۔۔فراز نے آنکھیں کھول کر روبینہ آنٹی کی طرف مسکرا کر دیکھا ۔۔۔روبینہ آنٹی بڑی محبت پاش نظروں سے اسے دیکھے جا رہی تھی ۔۔۔۔فراز اپنے آپ کو بہت ہشاش بشاش محسوس کررہا تھا ۔۔۔۔فراز نے اٹھنا چاہا تو روبینہ آنٹی نے بڑے پیار سے اسے روک دیا اور خود سہارا دے کر اسے اٹھانےلگی ۔۔۔۔فراز پہلا قدم فرش پر رکھتے ہوئے تھوڑا سا ڈگمگایا تو روبینہ آنٹی نے فوراً اسے سنبھال لیا ۔۔۔۔واش روم میں جا کر روبینہ آنٹی بڑی محبت سے فراز کو نہلانے لگی ۔۔۔اس نے فراز کے سر پر اچھی طرح سے ٹاول لپیٹ دیا تھا تاکہ سر کے زخم پر پانے نہ پڑے ۔۔۔۔فراز کو نہلانے کے بعد اس نے خود بھی شاور لیا اور دونوں ننگے ہی دوبارہ کمرے میں آگئے ۔۔۔روبینہ آنٹی بڑی ادا سے چلتی ہوئی کچن کی طرف بڑھ گئی فراز اس کی نظریں اس کی بے انتہا سیکسی ہلتی ہوئی گانڈ پر گڑی ہوئی تھیں ۔۔۔فراز اٹھا اور کچن کی طرف چل پڑا ۔۔۔روبینہ آنٹی ناشتہ تیار کررہی تھی ۔۔۔فراز نے پیچھے سے اسے اپنے بازؤں میں لے لیا ۔۔۔۔جیسے ہی اس کا ادھ کھڑا لن اس کے نرم چوتڑوں کو ٹچ ہوا روبینہ آنٹی نے ایک شہوت بھری سسکاری بھری ۔۔۔۔روبینہ آنٹی ناشتہ تیار کرنے میں مصروف تھیجبکہ فراز اس کی گردن پر ہونٹ رکھے اپنے اب پورے اکڑے ہوئے لن کو روبینہ آنٹی کی نرم و ملائم گانڈ کی لکیر میں گھسائے ہوئے کھڑا تھا ۔۔۔۔۔دونوں کچن میں ہی ناشتہ کرنے لگے ۔۔۔ناشتے کے بعد روبینہ آنٹی فراز کا ہاتھ پکڑے کمرے میں آگئی ۔۔۔۔باہر طوفان تھم چکا تھا لیکن رومانہ کی زندگی میں آنے والا یہ طوفان ابھی تھمنے کے موڈ میں بالکل نہیں تھا ۔۔۔۔فراز نے روبینہ آنٹی کو بیڈ پر گرایا اور اس کی ٹانگیں کھول کر اس کی چوت کا نظارہ کرنے لگا ۔۔۔۔خوبصورت گلابی چوت ۔۔۔۔بالوں سے بالکل پاک ۔۔۔بالکل کھلے ہوئے گلاب کی مانند ۔۔۔۔اس کے ہونٹ بے اختیار روبینہ آنٹی کی چوت کے لبوں میں داخل ہوگئے ۔۔۔۔
مستی کی ایک تیز لہر نے روبینہ آنٹی کو سر پٹخنے پر مجبور کردیا ۔۔۔۔۔فراز کی زبان اب روبینہ آنٹی کی چوت میں داخل ہوچکی تھی ۔۔۔۔جیسے ہی فراز کی زبان کی نوک اس کی چوت کے دانے کو ٹچ ہوئی رومانہ کا جسم ایک بھرپور انگڑائی کے ساتھ لہرایا اور چوت اس شدت سے فارغ ہوئی کہ فراز کو اپنا پورا منہ اس کی چوت سے لگا کر اس کا سارا جوس اپنے حلق تک اتارنا پڑا ۔۔۔۔۔فراز نے لن اس کی چوت پر سیٹ کیا اور ایک ہی جھٹکے سے اسے جڑ تک روبینہ آنٹی کی چوت میں اتار دیا ۔۔۔۔۔ایک بعد ایک تیز جھٹکا ۔۔۔۔۔روبینہ آنٹی کی چوت ان طوفانی جھٹکوں کی تاب نہ لا سکی اور ایک بار پھر جھڑ گئی ۔۔۔فراز کا لن روبینہ آنٹی کی چوت کی گہرائیوں میں اترا ہوا اس کی چدائی کر رہا تھا ۔۔۔۔روبینہ آنٹی کی سسکاریاں اب مستی بھری چیخوں میں بدل رہی تھیں ۔۔۔۔۔محبت کے اس مزے کے لیے وہ کئی سال ترستی رہی تھی ۔۔۔۔اورآج ایک اجنبی سے اسے یہ محبت اور پیار مل رہا تھا ۔۔۔۔فراز کے جھٹکوں میں آتی تیزی اس بات کا صاف اشارہ تھا کہ اب روبینہ آنٹی کی چوت پھر سے اس کی منی سے سیراب ہونے والی ہے ۔۔۔۔۔جیسے ہی اس نے فراز کے لن سے نکلنے والی منی کی پھوار محسوس کی اس نے اپنی چوت کو بھینچ لیا اور فراز کا لن چوت کی گہرائیوں میں اپنا رس گرا کر اسے سیراب کررہا تھا ۔۔۔۔۔فراز کے لبوں سے نکلنے والی سسکاریاں روبینہ آنٹی کی سسکاریوں سے ملیں اور دونوں ایک بار پھر اس طوفان کے تھم جانے کے بعد ایک دوسرے کی بانہوں میں تھے ۔۔۔۔۔۔پورا دن اور رات دونوں ایک دوسرے میں سموئے رہے ۔۔۔۔بہت کم موقع ایسا آیا تھا جب فراز کا لن روبینہ آنٹی کی چوت میں نہیں تھا ۔۔۔۔
اس طوفانی رات میں ہونے والا ملن ایک اٹوٹ رشتہ بن چکا تھا ۔۔۔۔۔روبینہ آنٹی اب مسز فراز تھی ۔۔۔۔۔۔ان کی محبت وقت کے ساتھ ساتھ اور زیادہ گہری ہوتی جا رہی تھی ۔۔۔۔فراز نے روبینہ آنٹی کو وہ پیار دیا جس نے اس کے سارے دکھ بھلا دئیے ۔۔۔۔۔فراز آج بھی روبینہ آنٹی کو اپنا مسیحا کہہ کر چھیڑتا ہے اور روبینہ آنٹی اپنے دل کو فراز پر نچھاور کر چکی ہے کیونکہ اس کا دل ہی تو تھا جس نے اس فراز کے خوبصورت دل کو پہچان لیا تھا ۔۔۔۔
(ختم شد )........
2 notes
·
View notes