قسمت پنجم پادکست گوشه؛ رونتگن و عکس دستی که دنیای ما را تغییر داد
پادکست گوشه، یکجورهایی درباره آدمهاییست که «نه» گفتند؛ ادوارد هاپر سراغ نقاشی از ساختمانها و تنهایی انسان مدرن رفت، میکلآنژ به بازآفرینی کلیشههای رایج در بازآفرینی مجسمه داوود، نه گفت، یوجین اسمیت به سلیقه و صفحهآرایی مجلههای تاثیرگذار عکاسی، نه گفت، نادر خلیلی به سبک ساختمانسازی که آن را بیمار و بیهویت میدانست، نه گفت و اینبار در پنجمین قسمت از پادکست گوشه، ببینیم و بشنویم که…
View On WordPress
0 notes
قسمت چهارم پادکست گوشه؛ «خانههای خاکی» و نادر خلیلی
View On WordPress
0 notes
قسمت سوم پادکست گوشه؛ «توموکو در حمام» و یوجین اسمیت
قسمت سوم پادکست گوشه – که در هر قسمت آن از یک هنر و یک هنرمند حرف می زنیم- درباره مردیست که وقتی از او میپرسیدند، تو اخلاقگرایی دوربینبهدستی؟ میگفت، نه! من بدبینی دلسوزم.
یوجین اسمیت، عکاسی نبود که سردبیران مجلههای پرطرفدار در دهه ۴۰ و ۵۰ میلادی بتوانند او را در زمان کمبود پزشک عمومی در آمریکا، به روستایی بفرستند و از او بخواهند فقط چندتایی عکس از این موضوع تهیه کند و بهسراغ ماموریت…
View On WordPress
0 notes
قسمت دوم پادکست گوشه؛ مجسمه داوود و میکلآنژ
در دومین قسمت از پادکست گوشه، از میکل آنجلو بُنارُتی (میکلآنژ) و «داوود» او گفتیم؛ آیا داوود فقط یک مجسمه و اسطورهای دینیست که به سفارش کلیسا ساخته شده یا میکلآنژ از فرصت ساخت این مجسمه پنجونیم متری، برای نمایش لحظهای از خِرَد انسان استفاده کردهاست؟
میکلآنژ هنرمند معمولیای نبود که فقط سفارش کارفرمای قَدرقدرتی مثل پاپ و نهاد مذهب را اجرا کند؛ او شاعری بود که ادبیات، تاریخ و فلسفه خوانده…
View On WordPress
0 notes
قسمت اول پادکست گوشه؛ شبزندهداران و ادوارد هاپر
اولین قسمت از پادکست گوشه، دربارهٔ ادوارد هاپر نقاش آمریکایی و بهخصوص تابلوی بسیار مشهور او «شبزندهداران» است. در این قسمت مختصری از زندگی او میشنویم و میبینیم، از نقش همسرش جوزفین در زندگی و کار او میگوییم، از تاثیر حال و هوای آنروزهای آمریکا در شکل گرفتن این تابلو باخبر میشویم و از نقاشان، فیلمسازان و متفکرانی میگوییم که او از آنها الهام گرفته است.
برای فهمیدن راز آدمهای تنها و…
پادکست گوشه،اول هر ماه در یوتیوب. قسمت اول:
https://www.youtube.com/watch?v=wCtyY2HxX8M
View On WordPress
0 notes
پادکست گوشه؛ هنر با گوشه، اول هر ماه
امسال این گوشه، یازدهمین سال زندگی را پشت سر گذاشت. هدیه ما به شما بعد از این همه سال همراهی، «پادکست صوتی و تصویری گوشه» است.
در این یک دهه، هرجایی که توانستیم و هر قدر شد و هر اندازه رمقی بود، گفتیم و نوشتیم و نشان دادیم که زندگی از هنر جدا نیست و درست آنجایی که بین ما و هنر مرز میکِشند، از همان نقطه، دایره زور و ستم و خودکامگی و تحقیر و تحمیق تنگتر میشود و ناراستی جایگاه خود را محکمتر…
View On WordPress
0 notes
وحشتِ دولت از ملت
View On WordPress
0 notes
صبح جمعه با گوشه ۲۹۳؛ یک جمعه گیاهی
گیاه هفتجان Resurrection Plant اگر آبی نیابد، نمیمیرد، در خود فرو میرود و چون خاری غلتان، خود را به دست باد میسپارد تا کِی و کجا گودال یا برکهای زودگذر بیابد که از باران موسمی در بیابان، زندگی گذرا یافته. برکه برای او بیکران است، تنی به آب میزند، پنجهاش را باز میکند و در چشم بر هم زدنی، سراپا سبز میشود. آب و برکه ماندنی نیست؛ گیاه، دوباره در لاک تنهایی فرو میرود و خود را بهدست باد…
View On WordPress
0 notes
صبح جمعه ۲۹۲؛ از مقدونیه تا هرمزگان
این جمعه را بیخیال جنگ و جِدال شبکههای خبری و مجریان و تحلیلگران و خلاصهکنندگان و فشردهسازان و بسطدهندگان و شاخان مجازی شو و از مقدونیه و یونان، تا هرمزگان و آلمان، بی گذرنامه و روادید سفر کن و آهنگهایی بشنو از سوختگان عالم که نودونه درصدشان هم از فراق و دوری و بیوفایی ِ خوشگلان و بیدوامی عالم و آدم میگویند.
سوختگانِ عالم، گفتهاند و میگویند که «همه از خاکیم و به خاک برمیگردیم» ولی…
View On WordPress
0 notes
جمعه ۲۹۰؛ بیحجاب در فضا
وقتی فضاپیماهای پایونیر ۱۰ و ۱۱ در اوایل دههٔ هفتاد میلادی به فضا پرتاب شدند، یک لوح آلومینیومی با روکشی از طلا به بدنهٔ این فضاپیماها پیچ شد تا اگر روزی هوش فرازمینیای به این فضاپیماها دسترسی پیدا کرد، با تجزیه و تحلیل نقشهای حکاکیشده روی این لوحها، مثلا بداند که آدمیانی روی سیارهٔ زمین زندگی میکنند که نر و مادهشان همچین شکل و شمایلی دارند یا برای هیدروژن چنین فرمولی ساختهاند، یا جای…
View On WordPress
0 notes
جمعهٔ کلاسیک ۲۸۹؛ موسیقی به جاهایی از مغز میرسد که کمتر چیزی میرسد
موسیقی از همان تکههایی ساخته شده است که ما برای بیان احساسات مهممان از آنها استفاده میکنیم.
بازتابهای احساسی ما مثل شادی، اندوه، عشق و دلسوزی، از دل همین پارهها یعنی ملودی، ریتم، رنگ (طنین) و زیروبمی، بیرون آمدهاند.
ما از اینها برای نشان دادن احساساتمان و همینطور وصلشدن به احساسات دیگران، استفاده میکنیم.
مثلا وقتی که میبینیم کسی ناراحت است یا خبر بدی میشنویم میگوییم «اووووه» و این یک…
View On WordPress
1 note
·
View note
صلح آری، پپسی نه
View On WordPress
0 notes
هر چیزی جفتاش بهتر است؛ جمعه ۲۸۷ با موسیقی فیلم لابستر
بخشی از داستان فیلم، در ادامه معلوم میشود. آهنگها را میتوانید اینجا در ساندکلاد گوشه بشنوید.
مدیر هتل: فکر کردید که اگر تنها [مجرد] بمانید دوست دارید به چه حیوانی تبدیل شوید؟
دیوید: بله. لابستر.
مدیر هتل: چرا لابستر؟
دیوید: چون لابسترها بیش از صد سال عمر میکنند، خونشان مثل خون اشراف آبیست و در تمام عمر بارور میمانند.
در ضمن، دریا را هم خیلی دوست دارم…
مدیر هتل: باید بهتان تبریک بگویم؛…
View On WordPress
2 notes
·
View notes
جمعه ۲۸۶؛ فکر کنم براشون بجای عکس خورشید، تو آخرین ارتباطی که داشتم، اشتباهی عکس تورو فرستادم
تو همچنان در آسایشگاهی. وجود تو برای جامعه، «مضر» تشخیص دادهشده و من فکر میکنم باید آش نذر آن جامعهای کرد که تو برایش مُضر باشی.
امروز در گرمای ظهر تیرماه، از نردبان بالا رفتم و از خورشید برایت عکس گرفتم. عکسی واقعی از خورشید در حُجرهاش در ظهر پنجشنبه، ۲۹ تیرماه ۱۴۰۲ خورشیدی.
اینجا در صفحه سوهو، ناسا روزانه عکسی از خورشید و لک و پیس صورتش، منتشر میکند.
عکس ناسا در سایت سوهو که لکههای…
View On WordPress
1 note
·
View note
همچو ماهی زِره زِ خود سازم
شاید اگر آن روز زمستانی در سال ۱۹۴۲میلادی خانواده «اساوا» در کالیفرنیا در «بازداشت دستهجمعی ژاپنیهای آمریکا» به اردوگاه زندانیان ژاپنی-آمریکایی ایالت نیومکزیکو فرستاده نمیشد، دختر نوجوان آن خانواده امروز یکی از بزرگترین هنرمندان و مجسمهسازان جهان نشده بود. «روث اساوا» که در کالیفرنیا به دنیا آمده بود، مثل هزاران ژاپنی دیگر در آمریکا، در واکنش به حمله ژاپن به پرل هاربر، به اردوگاه مخصوص…
View On WordPress
2 notes
·
View notes
تهمانده قهوه را دور نریزیم
یک نفر جایی پرسیده بود، بیشترین ماده غذایی که آدمها روزانه دور میریزند، چه میتواند باشد؟ سوال را یک کنشگر محیطزیستی پرسیده بود و تقریبا ۹۰درصد جواب داده بودند، بقایای
قهوه بعد از دمکردن و نوشیدن. پسمانده قهوه، اتفاقا از معدود پدیدههایی است که آدم نباید دور بریزد.
خیلی از قهوهفروشیها در کشورهای مختلف، آخر وقت تهمانده قهوهشان را در بستهبندی مرتب و تمیز به صورت رایگان در دسترس مردم…
View On WordPress
0 notes
جای زخم؛ مرگ مادر
«مامان امروز صبح مُرد. بابا میگه نصف شب این اتفاق افتاده، اما من تمام شب رو خواب بودم. پس برای من مامان همین امروز صبح مُرده.»
غم و اندوه و خشم و ترس، پسرک کوچک داستان «زخم» را فرا میگیرد، وقتی یک صبح معمولی بیدار شده، بالای پلهها ایستاده و متوجه میشود، نه خبری از صدای رادیوست، نه عطر قهوه. پدر از آن پایین، با صدایی لرزان میپرسد: «تویی عزیزم؟» و او با لودگی جواب میدهد: «نه من نیستم!» و با…
View On WordPress
0 notes