Tumgik
#کشتار
amirkalhor · 1 year
Text
3 notes · View notes
nima-shahsavarri · 8 days
Text
youtube
"خدایی"
شعر و کلام نیما شهسواری
بنشسته تنی حلقه به گوش از تو به فرمان
آن تن تو خدایی و خودت بنده‌ی یزدان
از او به تو امری و ولی‌امر شد انسان
هم امری و عامر به خداوند و خدایان
شک پرسش از این قادر مطلق شده عصیان
بی‌عقل و خرد مؤمن و ایمان به تو یزدان
شست او زِ تو عقل و نفس و مهر هم احساس
حالا تو مریدی و مراد رهبر و مولا است
چون آن نفر الله و به تخت و تو به فرمان
یزدان که ولی‌امر شد و بنده که انسان
تو مسخ به ملا و همو مسخ به یزدان
این باده حصر و طلب دین و خدایان
تو کور و کر آلوده جنون و تو خدایی
فاقد زِ نفس بودن و احساس رهایی
تو حلقه به گوش اشرفِ یزدان و خدایی
بین خود که تو سرباز به کشتار و بلایی
تو عبد و غلام و تو ببین خود که خدایی
کشتند زِ تو عقل تو دشمن زِ رهایی
بنشته تنی حلقه به گوش از تو به فرمان
این آینه خود بینی و بین اینکه خدایی
#شعر #خدایی
#کتاب #رزم‌نامه
#شاعر #نیماشهسواری
برای دریافت آثار نیما شهسواری اعم از کتاب و شعر به وب‌سایت جهان آرمانی مراجعه کنید
https://idealistic-world.com
صفحات رسمی نیما شهسواری در شبکه‌های اجتماعی
https://zil.ink/nima_shahsavari
پادکست جهان آرمانی در فضای مجازی
https://zil.ink/Nimashahsavari
پرتال دسترسی به آثار
https://zil.ink/nima.shahsavari
صفحه رسمی اینستاگرام نیما شهسواری
@nima_shahsavarri
#هنر
#هنرمند
#شعر_آزاد
#شعر_کوتاه
#شعر_فارسی
#آزادی
#برابری
#شعر_ایران
#شعر_سیاسی
#شعر_ایرانی
#شعر_فارسی
#ایران
#ایران_آزاد
#ایران_رها
#آزادی_ایران
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#نه_به_حکومت_دینی
#اسلام
#اعتراضات_سراسری
#مهسا_امینی
#زن_زندگی_آزادی
#خرافات
#دین
#جهنم
#قرآن
#بهشت
0 notes
efshagarrasusblog · 1 month
Text
‼️مصطفی مرادی #بانه #کردستان
‼️مصطفی مرادی #بانه #کردستانجانشین فرمانده هنگ مرزی بانهاین مزدور طی یکسال گذشته در شلیک مستقیم به کولبران بی دفاع و محروم در منطقه مرزی هنگه ژال بانه در کردستان و در کشتار آنان نقش دارد. هرگونه اطلاعات و مشخصات از این مزدور را در اختیار راسویاب قرار دهید 🔸هشدار به تمامی مزدوران و سرکوبگران در نظام جمهوری اسلامی، براندازی این نظام در تمامیت آن، در چشم انداز است. صفوف خود را از این جانیان جدا…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
malardshir98 · 2 months
Text
تولد گوساله با تکنیک انتقال جنین (قسمت اول)
تکنیک انتقال جنین برای اولین بار در استان تهران و البرز توسط کارشناسان شرکت کشاورزی دامپروری ملاردشیر با موفقیت انجام شد. این روش به عنوان یک کاربرد علمی تجاری در مدیریت تولید مثلی گاو شیری اثبات شده است. با وجود اینکه در بسیاری از واحدهای پرورش گاو شیری شمال آمریکا از این روش استفاده نمی‌شود، اما تفکیک مزایای زیادی از جمله افزایش تعداد گوساله‌های با پتانسیل ژنتیکی بالا را دارد. این فرآیند مستلزم مراحل هماهنگ شده و دقیقی است، مانند تلقیح مصنوعی که موفقیت آن به درصد موفقیت هر مرحله دارد. استفاده از تکنولوژی انتقال جنین امکان افزایش تعداد فولیکولهای موجود در تخمدانهای گاو و ایجاد شرایطی برای رشد و لقاح طبیعی آنها فراهم شده است.
تکنیک انتقال جنین می‌تواند راندمان گوساله‌دهی گاودهنده را چندین برابر افزایش دهد. از جمله تکنیک‌های قابل استفاده برای این منظور می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
1- وادار کردن گاو به تخمک‌گذاری چندتایی و تولید همزمان چندین جنین
2- نصف کردن جنین‌های تولید شده و تولید نوزاد پس از انتقال هر یک از نیمه‌های جنین
3- تولید جنین‌های آزمایشگاهی با استفاده از تخمک‌های موجود در تخمدان‌های گاوهای کشتار شده
4- برداشت تخمک از تخمدان‌های گاو و تولید جنین‌های آزمایشگاهی
5- انبوه‌سازی جنین از طریق تفکیک سلول‌های یک جنین چند روزه و استفاده از هر یک از سلول‌های تفکیک شده برای تولید یک جنین دیگر
Tumblr media
6- تعیین جنسیت جنین و تولید نوزاد با جنسیت از پیش تعیین شده
7- انتقال ژن مطلوب به داخل ژنوم جنین و تولید دام‌های اصلاح شده ژنتیکی
8- انجماد جنین‌های تولید شده و انتقال آنها به دام‌های گیرنده جنین‌ها در زمان‌های مختلف
و تکنیک‌های دیگری که در کنار تکنیک انتقال جنین، امکان پیاده‌سازی آنها بر روی دام وجود دارد.
تاریخچه و روند پیشرفت انتقال جنین در جهان و ایران:
اولین انتقال جنین موفقیت‌آمیز در سال ۱۸۹۰ میلادی از دانشگاه کمبریج توسط هیپ در خرگوش گزارش شده است. اولین انتقال جنین موفقیت‌آمیز در گوسفند در سال ۱۹۴۹ و اولین گوساله حاصل از انتقال جنین در سال ۱۹۵۱ گزارش شده است، که توسط ویلت و همکارانش انجام شد، و در سال ۱۹۶۴ موتر و همکارانش انتقال جنین بدون جراحی را در گاو انجام دادند.
کاربرد انتقال جنین در صنعت دامداری در دهه ۱۹۷۰ آغاز شد و با تأسیس انجمن بین‌المللی انتقال جنین در سال ۱۹۷۴ توسعه یافت. این تکنولوژی با پیشرفت‌های در استحصال، انتقال، و انجماد جنین، باعث افزایش راندمان تولید مثل گاوهای ممتاز شده و کاهش فاصله نسل‌ها شده است. امروزه، انتقال جنین به عنوان وسیله‌ای مؤثر در حفظ و اصلاح نژاد دام و افزایش بازده تولید مثل، همچنین رفع مشکلات بهداشتی و قرنطینه‌ای، در سطح گسترده‌ای از دنیا به کار گرفته می‌شود.
0 notes
kurdnation · 3 months
Text
نسل کشی ملت ها در خاورمیانه توسط ایرانیان
نسل‌کشی ملت ها در خاورمیانه توسط ایران امروزه نسل کشی ملت‌هایی که توسط ایرانیان سرزمینشان اشغال شده است، در جغرافیای خاورمیانه به مسئله‌ای عادی و امری روزانه برای جهانیان تبدیل شده است به طوری که شاهد هیچ گونه واکنش صریح‌ و واضحی برای محکوم کردن و توقف این حرکات تروریستی و موشک پراکنی ها از سوی سازمان ملل نیستیم. ایران پس از حمله موشکی به مردم کوردستان و کشتار روزانه کوردستانیان، دست به تعدی و…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
persiancinema · 5 months
Text
فهرست شیندلر: چه اتفاقی برای هر شخصیت پس از جنگ افتاد
Tumblr media
فیلم درام تاریخی فهرست شیندلر محصول 1993 به عنوان یکی از بهترین فیلم‌های ساخته شده درباره هولوکاست در نظر گرفته می‌شود، اما به طور کامل نشان نمی‌دهد که چه اتفاقی برای هر شخصیت تاریخی پس از جنگ افتاده است. داستان فیلم درباره اسکار شیندلر، صنعتگر آلمانی است که در یکی از اقدامات قهرمانانه در طول جنگ جهانی دوم، 1200 یهودی را از مرگ نجات داد. فهرست شیندلر با فیلمبرداری سیاه و سفید، بازی های بسیار تحسین برانگیز، و تصاویر ترسناک و گیرا از واقعیت های هولوکاست، به عنوان یکی از بهترین فیلم های تمام دوران در تاریخ ثبت شده است.
استیون اسپیلبرگ برگرفته از کتاب 1982 Shindler's Ark نوشته توماس کنیلی، کارگردانی شد و جان ویلیامز آهنگ اصلی فیلم را ساخت. این فیلم در سال 1993 برنده 7 جایزه اسکار شد و اغلب به عنوان یکی از بهترین فیلم های اسپیلبرگ در نظر گرفته می شود. این فیلم در به تصویر کشیدن هولوکاست گیرا و وحشتناک بود، اما به طور کامل برای مخاطبان فاش نکرد که چه اتفاقی برای هر شخصیت تاریخی درگیر پس از جنگ افتاده است.
Tumblr media
اسکار شیندلر به تصویر کشیده شده توسط لیام نیسون اسکار شیندلر، صنعتگر و بشردوستانه، به خاطر کارش در نجات بیش از 1000 یهودی از اردوگاه های کار اجباری، به عنوان یک قهرمان در تاریخ ثبت شده است. او جان خود را به خطر انداخت و از پول و جواهرات برای رشوه دادن به کارگران نازی استفاده کرد تا زندانیان یهودی در کارخانه هایش کار کنند. شیندلر توسط لیام نیسون به تصویر کشیده شد که برای بازی خود نامزدی اسکار را دریافت کرد.
پس از جنگ، شیندلر و همسرش امیلی به آرژانتین نقل مکان کردند و در آنجا به کشاورزی مشغول شدند. در پایان جنگ، شیندلر تمام دارایی خود را در محصولات بازار سیاه و رشوه مصرف کرده بود. پس از اعلام ورشکستگی در سال 1958، او همسرش را ترک کرد و به آلمان بازگشت و در آنجا از شیندلرجودن حمایت مالی دریافت کرد. اسکار شیندلر در 9 اکتبر 1974 درگذشت. او پس از مرگ در سال 1993 به عنوان عادل در میان ملل ما انتخاب شد.
Tumblr media
امیلی شیندلر به تصویر کشیده شد�� توسط کارولین گودال او که به نام امیلی پلزل متولد شد، پس از شش هفته رابطه در سال 1928 با اسکار شیندلر ازدواج کرد. در طول جنگ، او در کنار همسرش در کارخانه ها کار می کرد و تا آنجا پیش رفت که جواهرات خود را برای تهیه غذا و دارو برای کارگران می فروخت. امیلی شیندلر از کارگران بیمار مراقبت می کرد و به قاچاق مواد غذایی به کارخانه ها کمک می کرد.
امیلی شیندلر در کنار همسرش به آرژانتین نقل مکان کرد و تا زمان جدایی در سال 1958 با هم ماندند. او از جمله کسانی بود که در آخرین لحظات فهرست شیندلر به زیارت قبر همسرش رفتند. امیلی شیندلر در سال 2001 در سن 93 سالگی درگذشت.
Tumblr media
ایتزاک استرن به تصویر کشیده شده توسط بن کینگزل�� ایتزاک اشترن، حسابدار لهستانی-اسرائیلی، کار با شیندلر را در سال 1939 آغاز کرد. این استرن بود که به شیندلر پیشنهاد داد تا کارگران یهودی را در کارخانه خود استخدام کند. پیشنهاد استرن کار شیندلر را برای نجات یهودیان از اردوگاه‌های کشتار در طول هولوکاست آغاز کرد و استرن در طول جنگ به استخدام کارگران در برونلیتز کمک کرد. در این فیلم، استرن توسط بن کینگزلی به تصویر کشیده شد.
ایتزاک استرن بعد از جنگ به اسرائیل نقل مکان کرد. او در سال 1945 با شریک قدیمی خود سوفیا باکنروت ازدواج کرد. ازدواج آنها تا پایان جنگ به تعویق افتاده بود. استرن تا پایان عمر با شیندلر دوست بود تا اینکه در سال 1969 درگذشت.
Tumblr media
لئو روزنر به تصویر کشیده شده توسط پیوتر پولک مهارت های لئو روزنر به عنوان یک نوازنده بدون شک زندگی او را نجات داد. او یک هنرمند ماهر کاباره بود که آکاردئون می نواخت. در حالی که او در اردوگاه کار اجباری Płaszów زندانی بود، افسر بدنام اردوگاه آمون گوث دائما به Rosner دستور پخش موسیقی می داد. مهارت‌های موسیقی روسنر بعداً توجه شیندلر را به خود جلب کرد و او با اضافه کردن او به لیست کارگران خود، او را نجات داد.
روزنر و همسرش بعداً به استرالیا مهاجرت کردند و در آنجا به عنوان نوازنده به اجرای برنامه ادامه داد. او از جمله شیندلرجودن هایی بود که بر سر قبر اسکار شیندلر در انتهای فهرست شیندلر ادای احترام کردند. روزنر در سال 2008 در سن 90 سالگی درگذشت.
Tumblr media
Mietek Pemper به تصویر کشیده گرزگورز کواس زمانی که لهستان در جنگ جهانی دوم مورد حمله قرار گرفت، میتک پمپر تنها 19 سال داشت. زمانی که در پلازوف زندانی بود، منشی آمون گوث بود. پمپر در طول کار خود با اسکار شیندلر مرتبط شد. پمپر به شیندلر در تهیه فهرست معروف کارگران یهودی که در کارخانه شیندلر کار می کردند کمک کرد. شیندلر بعداً در سخنرانی معروف خود برای شیندلرجودن از پمپر تشکر کرد.
پس از جنگ، پمپر در جریان محاکمه آمون گوث در سال 1946 شاهد شهادت بود. گوث بعداً به دلیل جنایات خود در سپتامبر 1946 اعدام شد. پمپر بعداً به عنوان یک فعال کار کرد و به عنوان مشاور در مجموعه فهرست شیندلر خدمت کرد. او مدتی قبل از مرگش در سال 2011 زندگی نامه ای با عنوان جاده نجات منتشر کرد.
Tumblr media
جوزف باو به تصویر کشیده شده توسط رامی هوبرگر جوزف باو در حال آموزش برای یک گرافیست بود که جنگ آغاز شد. مهارت های هنری او توسط آلمانی ها در زمانی که او در Płaszów زندانی بود مورد استفاده قرار گرفت. او مسئول ایجاد علائم و نقشه ها بود. عروسی مخفیانه باو با شریک زندگی اش ربکا تننبام در فهرست شیندلر به تصویر کشیده شد. آنها بعداً به اردوگاه‌های جداگانه تبعید شدند، ��ما هر دو از جنگ جان سالم به در بردند.
در سال 1950، باو و همسرش به اسرائیل نقل مکان کردند و در آنجا به کار خود به عنوان یک گرافیست ادامه دادند. استودیوی هنری او که در سال 1956 افتتاح شد، اکنون موزه جوزف باو است که توسط دو دخترش اداره می شود. باو همچنین در فیلم به عنوان یکی از شیندلرجودن هایی ظاهر شد که از قبر شیندلر بازدید کردند. او به کار هنری ادامه داد تا اینکه در سال 2002 درگذشت.
Tumblr media
جولیوس مادریچ به تصویر کشیده شده توسط Hans-Jörg Assmann جولیوس مادریچ نیز مانند شیندلر، تاجری بود که یک کارخانه خیاطی در کراکوف اداره می کرد. او صدها کارگر یهودی را بدون توجه به تجربه آنها به کار گرفت و اطمینان حاصل کرد که غذا و لباس برای آنها فراهم می شود. او بعداً با شیندلر آشنا شد که تعدادی از کارگران مادریچ را به لیست معروف خود اضافه کرد.
در سال 1964، مادریچ به‌عنوان یکی از صالحان در میان ملت‌های ما مفتخر شد و بازماندگان از او به‌عنوان تاجری خوش‌اندیش یاد می‌کنند که همیشه با کارگرانش با احترام رفتار می‌کرد. مادریچ در سال 1984 در سن 77 سالگی درگذشت و در کشور خود اتریش به خاک سپرده شد.
Tumblr media
جولیان شرنر به تصویر کشیده شده توسط Andrzej Seweryn در طول جنگ جهانی دوم، جولیان شرنر به عنوان افسر اس اس در لهستان تحت اشغال نازی ها خدمت کرد. او مسئول انحلال گتوی کراکوف در سال 1943 بود. در این فیلم، شرنر در حال تنبیه شیندلر پس از دستگیری وی به دلیل بوسیدن یک دختر یهودی دیده می شود.
در سال 1943، شرنر محله یهودی نشین کراکوف را با فرستادن ساکنان آن به اردوگاه های کشتار خالی کرد. او بعداً در سال 1944 به اردوگاه کار اجباری داخائو منتقل شد. شرنر در 28 آوریل 1945 در جنگل Niepołomice تحت شرایط مرموز جسد پیدا شد.
Tumblr media
رودولف هوس به تصویر کشیده شده توسط هانس مایکل رهبرگ یکی از بدنام ترین افسران نازی در تاریخ، رودولف هوس طولانی ترین فرمانده اردوگاه مرگ آشویتس-بیرکناو در لهستان بود و بعداً در اردوگاه کار اجباری راونسبروک فرماندهی کرد. او در معرفی گاز مرگبار Zyklon B که در قتل هزاران انسان بیگناه نقش داشت، دست داشت.
وقتی جنگ تمام شد، هوس موفق شد نزدیک به یک سال از دستگیری فرار کند تا اینکه سرانجام در سال 1946 دستگیر شد. او بعداً شرح مفصلی از جنایات خود در دادگاه معروف نورنبرگ ارائه کرد. هوس بعداً به دلیل جنایت علیه بشریت محاکمه شد و در نهایت در آوریل 1947 اعدام شد.
Tumblr media
پولدک پففربرگ به تصویر کشیده شده توسط جاناتان ساگال پلدک ففربرگ با نام لئوپولد ففربرگ، افسر ارتش لهستان در جریان تهاجم آلمان به لهستان در سال 1939 بود. پس از تهاجم، ففربرگ به همراه همسرش در کارخانه شیندلر مشغول به کار شد. فافربرگ والدین، خواهر و سایر بستگان خود را در جریان هولوکاست از دست داد.
فافربرگ و خانواده‌اش پس از جنگ در لس‌آنجلس مستقر شدند و در آنجا یک تجارت محصولات چرمی را اداره کردند. این ففربرگ بود که تلاش کرد تا داستان اسکار شیندلر در یک کتاب و بعداً یک فیلم اقتباس شود. او در طول فیلمبرداری فهرست شیندلر به عنوان مشاور استیون اسپیلبرگ کار کرد و اسپیلبرگ در سخنرانی دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی از ففربرگ تشکر کرد. ففربرگ بقیه عمر خود را صرف انتشار داستان فهرست شیندلر کرد تا اینکه در سال 2001 درگذشت.
0 notes
kashef-rasu · 6 months
Text
‼️مطالب ارسالی شما:🔸رجزخوانی جنگ افروزانه خامنه ای دربحبوحه کشتار مردم غزه
‼️مطالب ارسالی شما:🔸رجزخوانی جنگ افروزانه خامنه ای دربحبوحه کشتار مردم غزه بحبوحه‌ٔ جنگ فاجعه‌بار در غزه و در حالی‌که روز و شب بر مردم بی‌دفاع غزه، بمب و آتش و مرگ می‌بارد، بار دیگر خلیفهٔ جنگ‌افروز ارتجاع به‌صحنه آمد و باز هم با رجزخوانی و جنگ‌افروزی و با چشم دوختن به بی‌عملی آمریکا و اروپا و استمرار سیاست مماشات و استمالت، گفت: «تاکنون چنین ضربه‌ای به‌اسرائیل وارد نشده و قابل ترمیم نیست. هر چه…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
kokchapress · 6 months
Text
گزارش سازمان ملل متحد مسائل نگران کننده حقوق بشر از جمله کشتار هزاره ها در ارزگان افغانستان را افشا کرد
این گزارش به گزارش های ناراحت کننده از قتل های ادعایی هزاره ها و تخریب اموال و محصولات زراعی متعلق به هزاره ها در ولسوالی ولایت خاص ارزگان بین ماه جون تا اوت اشاره می کند. این گزارش ها ابتدا در شبکه های اجتماعی منتشر شد. در این گزارش، شش مورد قتل، پنج مورد تخریب اموال و دو مورد آزار و اذیت هزاره ها از جولای تا سپتامبر ثبت شده است. یوناما گزارش اخیر خود را به تداوم نقض حقوق بشر در افغانستان تحت…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
hello-ashtari-larki · 6 months
Video
تیله بازی های کشتار جمعی وتوله های جنایتکار
0 notes
kosarco · 6 months
Text
افزایش 36 دلاری قیمت طلا به دنبال کشتار بیمارستان غزه
:به نقل از بازرگانی کوثر http://dlvr.it/Sxfh3W http://kosar.co
0 notes
nima-shahsavarri · 3 months
Text
youtube
"سرانجام"
شعر و کلام نیما شهسواری
چشمان پسر باز شد در سیل حقارت
در خانه‌ی بیچاره‌ی فقدان بضاعت
این بچه که بیمار شد از فقر و حسادت
از دیدن ثروت، همه مستی و اصالت
هی داد کشید و همه عمرش به هدر رفت
آن زخمه‌ی بیداد، بر جان و نشان رفت
این زخمه‌ی بیداد، عقدست بر این جان
عقدست زِ فقری زِ حقارت دل انسان
پوشید پسر جامه‌ی مستی و اصالت
پیمان به خودش تا که رسیدن به تو ثروت
او با هدفش رفت به چنگال اسارت
دزدید زِ اشراف با تیغ شکایت
فرجام پسر حصر همه غرق اسارت
این چوبه دار است کشتار و حقارت
نالان پسرک آمده در محکم پستی
آنجای که بیداد بگو رکن و به هستی
لرزان پسرک بر طرف جوخه دار است
پژواک اسارت به همه گوش نزار است
سنگینی زنجیر بر آن جسم و وجودش
بین بال شکسته تو از آن روح و غرورش
بیچاره پسر ضجه‌کنان در پی مستی
فریاد بر آورد پسر پستی هستی
هق‌هق به گلو کامه‌ی آخر به نفس برد 
فرجام پسر مرگ و به فریاد کلان خرد
#کتاب #رزم‌‌نامه
#شعر #سرانجام
#شاعر #نیماشهسواری
برای دریافت آثار نیما شهسواری اعم از کتاب و شعر به وب‌سایت جهان آرمانی مراجعه کنید
https://idealistic-world.com
صفحات رسمی نیما شهسواری در شبکه‌های اجتماعی
https://zil.ink/nima_shahsavari
پادکست جهان آرمانی در فضای مجازی
https://zil.ink/Nimashahsavari
پرتال دسترسی به آثار
https://zil.ink/nima.shahsavari
صفحه رسمی اینستاگرام نیما شهسواری
@nima_shahsavarri
#هنر
#هنرمند
#شعر_آزاد
#شعر_کوتاه
#شعر_فارسی
#خدا
#آزادی
#برابری
#شاعری
#شعر_انتقادی
#شعر_اعتراضی
0 notes
efshagarrasusblog · 3 months
Text
‼️سرهنگ پاسدار محمدرضا نخعی #زاهدان #سیستانوبلوچستان
‼️سرهنگ پاسدار محمدرضا نخعی #زاهدان #سیستانوبلوچستاناین پاسدار جنایتکار از عاملین اصلی کشتار نمازگزاران مسجد مکی و سرکوب اعتراضات مردم زاهدان میباشد. این مزدور همچنین از طریق مزدوران و وحوش جنایتکار محلی که آنان را مسلح کرده است نقش زیادی در سرکوب و شناسایی جوانان مبارز و مخالف بلوچ دارد.وی در درگیری های جمعه خونین زاهدان تیراندازی ها از سمت کوه را نخعی با سرهنگ محسن جهانتیغ که آن زمان معاون سپاه…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
balochistanonline · 7 months
Text
کشتار زاهدان چرا و چگونه اتفاق افتاد؟
0 notes
thefootofan · 7 months
Link
0 notes
basedontruest0ry · 7 months
Text
خاموش
بیشتر از سه ساعت گذشته بود اما آبِ توی کتری به جوش نیامده‌‌بود. دیگر فضای خانه کلافه‌اش کرده‌بود. درب بالکن را باز کرد و به کوچه نگاهی انداخت. هوا برای پیاده‌رفتن زیادی گرم و آفتابی بود. لباس‌هایش را پوشید و بدون اینکه دستی به سر و وضعش بکشد از خانه خارج شد و به طرف پارکینگ ساختمان رفت. ماشین او تنها ماشین مانده در پارکینگ بود. کمی از ظهر جمعه گذشته‌بود اما خیابان خلوت‌تر از یک روز تعطیل معمولی به نظر می‌آمد. دیشب قبل از خواب با وحید قرار گذاشته‌بود. یک خوره‌ی وسایل الکترونیک آنتیک و عتیقه‌های فنی. از چهارراه پارک‌وی که می‌گذشت کانگورویی پرید جلوی ماشین، پایش را محکم روی ترمز کوبید. با چشمانش کانگورو را دنبال کرد که پیاده‌رو را به سمت تجریش رو به بالا می‌رفت. یکٌه‌خورده می‌خواست به خودش بقبولاند که سگی را دارد شبیه به کانگورو می‌بیند. اما بی‌حوصله‌تر از آن بود که برای تشخیص سگ از موجودی شبیه به کانگورو زیاد وقت بگذارد. به راهش ادامه داد تا زودتر به مغازه‌ای که وحید درآن مشغول بود برسد، جایی حوالی ناصر خسرو. بعد از چندین دیدار با او در آن مغازه هنوز برایش معلوم نشده‌بود وحید شاگرد مغازه‌دار است یا شریکش. قرار بود با وحید درباره‌ی چند لنز قدیمی کلکسیونی و آخرین کشفیات خنزرپنزری او اختلاط کند و با راهنمایی‌های صادقانه‌ی او چند اکسسوار به درد بخورِ از آب گذشته‌ی ارزش‌مند اما فراموش شده صید کند.
در راه داشت به رنگ و روی مسحورکننده‌ی عکس‌های قدیمی فکر می‌کرد. به این که چندین سال پیش برای ثبت وقایع از وسایلی استفاده می‌شد که خروجی تصویری آنها با آب و رنگ خاصی روی نگاتیو می‌نشست و این که بخش عمده‌ی حافظه‌ی ثبت شده‌ی دیداری ما از گذشته خیلی به بضاعت فنیِ وسایل ثبت و ضبط تصویر در گذشته بستگی دارد. عکس سی سال پیش اتمسفری به ما القا می‌کند که نه فقط حاصل آب و هوا و پوشش و معماری آن سال که بیشتر محصول عجز و ناتوانی فنی و فقر تکنیکی انسان در ثبت واقعیت در آن زمان است. به خودش نهیب می‌زد این ولع به کارگیری لنزهای قدیمی برای عکاسی که به جانش افتاده بیشتر یک خودنمایی سانتی‌مانتال برای ارائه‌ی یک فضای اولدفشن قلابی‌ست تا یک تجربه‌گرایی صرف از سرعلاقه و دلبستگی یا یک ماجراجویی ذهنی.
به میدان فاطمی که رسید چشمش به بیلبورد تبلیغاتی کنسرت شهر خاموش کیهان کلهر افتاد. با خودش گفت چه کنسرت با مسمایی. این شهر امروز واقعن خاموش است. تا اینجای مسیر به جز کلاغ و گربه و چیزی شبیه به کانگورو، موجود زنده‌ی دیگری ندیده‌بود. چند روز قبل خبر اجرای کنسرت را خوانده‌بود. کنسرتی که یک ماه پیش تمام بلیت‌هایش در عرض چند دقیقه به فروش رسیده‌بود و می‌دانست دختری که دوست داشت روزی ملاقات کند امشب به تماشای این کنسرت می‌رود. شب قبل این موضوع را وقتی داشت فیس‌بوک او را چک می‌کرد متوجه شده‌بود. با خودش گفت می‌شد من هم جوری بلیت کنسرت را از بازار سیاه تهیه کنم تا امشب در سالن حضور داشته‌باشم تا حداقل او را از دور ببیند، یا اینکه دیداری به ظاهر اتفاقی رقم بزند. مدت زیادی از آشنایی مجازی‌شان می‌گذشت و او مطمئن شده‌بود که این جربزه و مهارت را در خود نمی‎بیند که قراری ساده با او بگذارد. فرصت‌های زیادی را بابت این محتاط ‌بودن جنون‌آمیزش از دست داده‌بود.
ماشین را زد کنار تا از کیوسک روزنامه‌فروشی سیگار بگیرد. کیوسک باز بود اما کسی درون و اطراف آن پیدا نبود. اینکه آدمی تا آن لحظه در شهر ندیده‌بود برایش جدی شد اما همچنان احساس ترس و اضطرابی به او دست نمی‌داد. حالا مدت مدیدی بود که دیگر اتفاقی در خیابان‌های شهر او را نمی‌ترساند. آن‌قدر غرق در منویات درونی و دالان‌های ذهنی‌اش شده‌بود که هیچ اتفاقی بیرون از این چارچوب فکری او را تکان نمی‌داد. اگر سفینه‌ای وسط میدان فرود می‌آمد و چند آدم‌فضایی هم از آن خارج می‌شدند و شروع به کشتار مردم می‌کردند، او همچنان به قدم زدنش در پیاده‌رو ادامه‌می‌داد.
دستش را دراز کرد و یک بسته سیگاراز پیشخوان کیوسک برداشت و پولش را انداخت همانجا و به ماشین برگشت تا به راهش ادامه دهد. نزدیک ناصر خسرو که رسید به وحید زنگ زد. کمتر می‌شد او را پشت دخل مغازه گیر آورد. معمولن در اطراف بازار پرسه می‌زد و در میان بساط دستفروش‌ها به کشف و شهود مشغول بود. تلفنش بوق می‌خورد اما کسی آن طرف خط جواب نمی‌داد. کرکره‌ی تمام مغازه‌ها پایین بود. به وحید پیغام فرستاد:«پس کدوم گوری هستی تو؟»
در شهر پرسه می‌زد. سکوت قبرستانی شهر بیشتر از آنکه او را بترساند به او آرامش می‌داد. خورشید پایین رفته‌بود و نور کدر و بی‌جان باقی‌مانده، کرختیِ هیبتِ مرگ‌آلود عصر جمعه را هاشور و جلا می‌زد. سر و روی شهر را انگار روی یک نگاتیو تاریخ‌گذشته ثبت و ظاهر کرده‌بودند. این فضا قطعن برای همچون اویی که به اصالت نگاتیو معتقد است، حامل یک نوع حض بصری ‌بود. نکبت‌بار اما زیبا. به طرف کافه‌ی همیشگی‌اش در مرکز شهر رفت. کافه به نظر باز می‌رسید. با خودش گفت «همه‌ی شهر هم از طاعون بمیرند همیشه چند نفر توی این کافه در حال تمرین و ارائه‌ی آخرین متد آوانگارد مخ‌زنی هستند». وارد کافه شد اما کسی آنجا نبود. در فضای خالی کافه فقط صدای کمانچه می‌پیچید. میزها تمیز نبودند و انگار همه به طور ناگهانی آنجا را ترک کرده‌بودند. به طرف میزی که همیشه می‌نشست رفت. روی میز چشمش به زیرسیگاری افتاد. که چند ته‌سیگار صورتی درونش خاموش شده‌بود و زیرش یک پاکت نامه بود. با شک و تردید پاکت را برداشت و باز کرد. بلیت کنسرت امشب ساعت نه و نیم، ردیف شش صندلی هشت. لبخند تمسخرآمیزی به صورتش ماسید. پاکت را درون جیبش گذاشت و از کافه خارج شد.
هوا دیگر تاریک شده‌بود. صندلی ماشین را خوابانده بود و سیگار می‌کشید. به این فکر می‌کرد این روز لعنتی فقط به چند زامبی که از ایستگاه مترو بیرون بیایند نیاز دارد تا کامل شود. بلیت کنسرتِ جامانده روی میز او را به شک انداخته‌بود که این یک بازی دست جمعی بی‌مزه است. به همه‌ی اتفاقاتی که آن روز افتاده بود فکر می‌کرد و این احساس که در یک مهلکه‌ی آپوکالیپسی قرار دارد بیشتر هیجان‌زده‌اش می‌کرد تا اینکه او را نگران و مضطرب کند. فیلم‌های این‌جوری زیاد دیده‌بود و به پایان‌های محتمل فکر می‌کرد. چند وقتی بود که این حس هیجان برای اتفاقات پیشِ رو به سراغش نیامده‌بود و حالا از این که ذوق دارد ببیند چند ساعت بعد چه می‌شود سرخوش بود. بی هیچ نگرانی و دلهره از زنده‌نماندن. بی هیچ وابستگی و عُلقه به فرد و حال و احوال و روند معمول زندگی‌اش که تا همین دیروز تجربه می‌کرد.  
با صدای برخورد مهیبی از خواب پرید. انگار چیزی روی سقف ماشین جست و خیز می‌کرد. تا به خودش آمد از پنجره‌ی عقب ماشین دید که چیزی ازماشین پایین پرید و به سرعت به سوی تاریکی دور شد. نگاهی به ساعت انداخت. چند دقیقه از نُه و نیم گذشته‌بود. بی معطلی به سمت سالن کنسرت حرکت کرد. بدون اینکه احساس خطر کند فقط می‌خواست زودتر به سالن برسد به همان صندلی که گویا برای او فراهم شده‌بود. دوست داشت اینجور فکر کند که این بلیت‌ به صورت اتفاقی روی آن میز جا نمانده‌بود و نقشه این است که او را به آن سالن کنسرت؛ و دقیقن به همان صندلی لعنتی بکشانند. وقتی درون خیابانی که سالن در آن قرار داشت پیچید ناگهان با ازدحام بزرگی از جمعیت روبرو شد. بدون اینکه به آدم‌هایی که بعد از چندین ساعت دوباره می‌دید دقت کند از ماشین پیاده شد و بی‌تردید به جمعیت زد و سعی کرد به سرعت راهش را به سمت ورودی سالن باز کند. صدایی نمی‌شنید. برایش اهمیتی هم نداشت چرا از این همه آدم که معمولن باید درهرشرایطی فک‌شان بجنبد صدایی در نمی‌آید. فقط آنها را کنار می‌زد تا به آن صندلی برسد. پرده را کنار زد و وارد سالن شد. سالن تاریک و لبریز از جمعیت بود. روی سِن کیهان کلهر مغروق و سرگشته در حال نواختن بود و صدای کمانچه‌ی مست‌کننده‌‌اش هر حسی به جز شنوایی را مقهور و بی‌اثر می‌کرد. کورمال کورمال خودش را به ردیف 6 رساند از جلوی آدمهایی که مسخ و مدهوش به صحنه خیره شده‌بودند گذشت و به صندلی هشت رسید. نفس‌زنان روی صندلی نشست و سعی ‌کرد تمرکزش را حفظ کند. کیهان کلهر پیشانی‌اش را روی زانویش گذاشته‌بود. در حالی که فقط فرق سرش معلوم بود، مست و جنون‌آمیز می‌نواخت گویی که در خود فرو می‌رفت و تمام روح و جسمش تبدیل به آوای جادویی کمانچه‌اش می‌شد. سعی کرد از این صحنه‌ی خیره‌کننده چشم بردارد و به اطراف نگاهی بیندازد. به سمت راست خود که نگاه کرد جاخورد. دختری که می‌خواست ببیند بغل دستش نشسته‌بود، خیره به جلو. دختر چشم از صحنه برداشت و به او که خشکش زده‌بود نگاه کرد. لبخند زد و دستش را روی دست یخ‌زده‌ی او گذاشت و گفت: «چشماتو ببند، دیگه تموم شد، خاموش شو».
1 note · View note