Tumgik
#جربزه
basedontruest0ry · 7 months
Text
خاموش
بیشتر از سه ساعت گذشته بود اما آبِ توی کتری به جوش نیامده‌‌بود. دیگر فضای خانه کلافه‌اش کرده‌بود. درب بالکن را باز کرد و به کوچه نگاهی انداخت. هوا برای پیاده‌رفتن زیادی گرم و آفتابی بود. لباس‌هایش را پوشید و بدون اینکه دستی به سر و وضعش بکشد از خانه خارج شد و به طرف پارکینگ ساختمان رفت. ماشین او تنها ماشین مانده در پارکینگ بود. کمی از ظهر جمعه گذشته‌بود اما خیابان خلوت‌تر از یک روز تعطیل معمولی به نظر می‌آمد. دیشب قبل از خواب با وحید قرار گذاشته‌بود. یک خوره‌ی وسایل الکترونیک آنتیک و عتیقه‌های فنی. از چهارراه پارک‌وی که می‌گذشت کانگورویی پرید جلوی ماشین، پایش را محکم روی ترمز کوبید. با چشمانش کانگورو را دنبال کرد که پیاده‌رو را به سمت تجریش رو به بالا می‌رفت. یکٌه‌خورده می‌خواست به خودش بقبولاند که سگی را دارد شبیه به کانگورو می‌بیند. اما بی‌حوصله‌تر از آن بود که برای تشخیص سگ از موجودی شبیه به کانگورو زیاد وقت بگذارد. به راهش ادامه داد تا زودتر به مغازه‌ای که وحید درآن مشغول بود برسد، جایی حوالی ناصر خسرو. بعد از چندین دیدار با او در آن مغازه هنوز برایش معلوم نشده‌بود وحید شاگرد مغازه‌دار است یا شریکش. قرار بود با وحید درباره‌ی چند لنز قدیمی کلکسیونی و آخرین کشفیات خنزرپنزری او اختلاط کند و با راهنمایی‌های صادقانه‌ی او چند اکسسوار به درد بخورِ از آب گذشته‌ی ارزش‌مند اما فراموش شده صید کند.
در راه داشت به رنگ و روی مسحورکننده‌ی عکس‌های قدیمی فکر می‌کرد. به این که چندین سال پیش برای ثبت وقایع از وسایلی استفاده می‌شد که خروجی تصویری آنها با آب و رنگ خاصی روی نگاتیو می‌نشست و این که بخش عمده‌ی حافظه‌ی ثبت شده‌ی دیداری ما از گذشته خیلی به بضاعت فنیِ وسایل ثبت و ضبط تصویر در گذشته بستگی دارد. عکس سی سال پیش اتمسفری به ما القا می‌کند که نه فقط حاصل آب و هوا و پوشش و معماری آن سال که بیشتر محصول عجز و ناتوانی فنی و فقر تکنیکی انسان در ثبت واقعیت در آن زمان است. به خودش نهیب می‌زد این ولع به کارگیری لنزهای قدیمی برای عکاسی که به جانش افتاده بیشتر یک خودنمایی سانتی‌مانتال برای ارائه‌ی یک فضای اولدفشن قلابی‌ست تا یک تجربه‌گرایی صرف از سرعلاقه و دلبستگی یا یک ماجراجویی ذهنی.
به میدان فاطمی که رسید چشمش به بیلبورد تبلیغاتی کنسرت شهر خاموش کیهان کلهر افتاد. با خودش گفت چه کنسرت با مسمایی. این شهر امروز واقعن خاموش است. تا اینجای مسیر به جز کلاغ و گربه و چیزی شبیه به کانگورو، موجود زنده‌ی دیگری ندیده‌بود. چند روز قبل خبر اجرای کنسرت را خوانده‌بود. کنسرتی که یک ماه پیش تمام بلیت‌هایش در عرض چند دقیقه به فروش رسیده‌بود و می‌دانست دختری که دوست داشت روزی ملاقات کند امشب به تماشای این کنسرت می‌رود. شب قبل این موضوع را وقتی داشت فیس‌بوک او را چک می‌کرد متوجه شده‌بود. با خودش گفت می‌شد من هم جوری بلیت کنسرت را از بازار سیاه تهیه کنم تا امشب در سالن حضور داشته‌باشم تا حداقل او را از دور ببیند، یا اینکه دیداری به ظاهر اتفاقی رقم بزند. مدت زیادی از آشنایی مجازی‌شان می‌گذشت و او مطمئن شده‌بود که این جربزه و مهارت را در خود نمی‎بیند که قراری ساده با او بگذارد. فرصت‌های زیادی را بابت این محتاط ‌بودن جنون‌آمیزش از دست داده‌بود.
ماشین را زد کنار تا از کیوسک روزنامه‌فروشی سیگار بگیرد. کیوسک باز بود اما کسی درون و اطراف آن پیدا نبود. اینکه آدمی تا آن لحظه در شهر ندیده‌بود برایش جدی شد اما همچنان احساس ترس و اضطرابی به او دست نمی‌داد. حالا مدت مدیدی بود که دیگر اتفاقی در خیابان‌های شهر او را نمی‌ترساند. آن‌قدر غرق در منویات درونی و دالان‌های ذهنی‌اش شده‌بود که هیچ اتفاقی بیرون از این چارچوب فکری او را تکان نمی‌داد. اگر سفینه‌ای وسط میدان فرود می‌آمد و چند آدم‌فضایی هم از آن خارج می‌شدند و شروع به کشتار مردم می‌کردند، او همچنان به قدم زدنش در پیاده‌رو ادامه‌می‌داد.
دستش را دراز کرد و یک بسته سیگاراز پیشخوان کیوسک برداشت و پولش را انداخت همانجا و به ماشین برگشت تا به راهش ادامه دهد. نزدیک ناصر خسرو که رسید به وحید زنگ زد. کمتر می‌شد او را پشت دخل مغازه گیر آورد. معمولن در اطراف بازار پرسه می‌زد و در میان بساط دستفروش‌ها به کشف و شهود مشغول بود. تلفنش بوق می‌خورد اما کسی آن طرف خط جواب نمی‌داد. کرکره‌ی تمام مغازه‌ها پایین بود. به وحید پیغام فرستاد:«پس کدوم گوری هستی تو؟»
در شهر پرسه می‌زد. سکوت قبرستانی شهر بیشتر از آنکه او را بترساند به او آرامش می‌داد. خورشید پایین رفته‌بود و نور کدر و بی‌جان باقی‌مانده، کرختیِ هیبتِ مرگ‌آلود عصر جمعه را هاشور و جلا می‌زد. سر و روی شهر را انگار روی یک نگاتیو تاریخ‌گذشته ثبت و ظاهر کرده‌بودند. این فضا قطعن برای همچون اویی که به اصالت نگاتیو معتقد است، حامل یک نوع حض بصری ‌بود. نکبت‌بار اما زیبا. به طرف کافه‌ی همیشگی‌اش در مرکز شهر رفت. کافه به نظر باز می‌رسید. با خودش گفت «همه‌ی شهر هم از طاعون بمیرند همیشه چند نفر توی این کافه در حال تمرین و ارائه‌ی آخرین متد آوانگارد مخ‌زنی هستند». وارد کافه شد اما کسی آنجا نبود. در فضای خالی کافه فقط صدای کمانچه می‌پیچید. میزها تمیز نبودند و انگار همه به طور ناگهانی آنجا را ترک کرده‌بودند. به طرف میزی که همیشه می‌نشست رفت. روی میز چشمش به زیرسیگاری افتاد. که چند ته‌سیگار صورتی درونش خاموش شده‌بود و زیرش یک پاکت نامه بود. با شک و تردید پاکت را برداشت و باز کرد. بلیت کنسرت امشب ساعت نه و نیم، ردیف شش صندلی هشت. لبخند تمسخرآمیزی به صورتش ماسید. پاکت را درون جیبش گذاشت و از کافه خارج شد.
هوا دیگر تاریک شده‌بود. صندلی ماشین را خوابانده بود و سیگار می‌کشید. به این فکر می‌کرد این روز لعنتی فقط به چند زامبی که از ایستگاه مترو بیرون بیایند نیاز دارد تا کامل شود. بلیت کنسرتِ جامانده روی میز او را به شک انداخته‌بود که این یک بازی دست جمعی بی‌مزه است. به همه‌ی اتفاقاتی که آن روز افتاده بود فکر می‌کرد و این احساس که در یک مهلکه‌ی آپوکالیپسی قرار دارد بیشتر هیجان‌زده‌اش می‌کرد تا اینکه او را نگران و مضطرب کند. فیلم‌های این‌جوری زیاد دیده‌بود و به پایان‌های محتمل فکر می‌کرد. چند وقتی بود که این حس هیجان برای اتفاقات پیشِ رو به سراغش نیامده‌بود و حالا از این که ذوق دارد ببیند چند ساعت بعد چه می‌شود سرخوش بود. بی هیچ نگرانی و دلهره از زنده‌نماندن. بی هیچ وابستگی و عُلقه به فرد و حال و احوال و روند معمول زندگی‌اش که تا همین دیروز تجربه می‌کرد.  
با صدای برخورد مهیبی از خواب پرید. انگار چیزی روی سقف ماشین جست و خیز می‌کرد. تا به خودش آمد از پنجره‌ی عقب ماشین دید که چیزی ازماشین پایین پرید و به سرعت به سوی تاریکی دور شد. نگاهی به ساعت انداخت. چند دقیقه از نُه و نیم گذشته‌بود. بی معطلی به سمت سالن کنسرت حرکت کرد. بدون اینکه احساس خطر کند فقط می‌خواست زودتر به سالن برسد به همان صندلی که گویا برای او فراهم شده‌بود. دوست داشت اینجور فکر کند که این بلیت‌ به صورت اتفاقی روی آن میز جا نمانده‌بود و نقشه این است که او را به آن سالن کنسرت؛ و دقیقن به همان صندلی لعنتی بکشانند. وقتی درون خیابانی که سالن در آن قرار داشت پیچید ناگهان با ازدحام بزرگی از جمعیت روبرو شد. بدون اینکه به آدم‌هایی که بعد از چندین ساعت دوباره می‌دید دقت کند از ماشین پیاده شد و بی‌تردید به جمعیت زد و سعی کرد به سرعت راهش را به سمت ورودی سالن باز کند. صدایی نمی‌شنید. برایش اهمیتی هم نداشت چرا از این همه آدم که معمولن باید درهرشرایطی فک‌شان بجنبد صدایی در نمی‌آید. فقط آنها را کنار می‌زد تا به آن صندلی برسد. پرده را کنار زد و وارد سالن شد. سالن تاریک و لبریز از جمعیت بود. روی سِن کیهان کلهر مغروق و سرگشته در حال نواختن بود و صدای کمانچه‌ی مست‌کننده‌‌اش هر حسی به جز شنوایی را مقهور و بی‌اثر می‌کرد. کورمال کورمال خودش را به ردیف 6 رساند از جلوی آدمهایی که مسخ و مدهوش به صحنه خیره شده‌بودند گذشت و به صندلی هشت رسید. نفس‌زنان روی صندلی نشست و سعی ‌کرد تمرکزش را حفظ کند. کیهان کلهر پیشانی‌اش را روی زانویش گذاشته‌بود. در حالی که فقط فرق سرش معلوم بود، مست و جنون‌آمیز می‌نواخت گویی که در خود فرو می‌رفت و تمام روح و جسمش تبدیل به آوای جادویی کمانچه‌اش می‌شد. سعی کرد از این صحنه‌ی خیره‌کننده چشم بردارد و به اطراف نگاهی بیندازد. به سمت راست خود که نگاه کرد جاخورد. دختری که می‌خواست ببیند بغل دستش نشسته‌بود، خیره به جلو. دختر چشم از صحنه برداشت و به او که خشکش زده‌بود نگاه کرد. لبخند زد و دستش را روی دست یخ‌زده‌ی او گذاشت و گفت: «چشماتو ببند، دیگه تموم شد، خاموش شو».
1 note · View note
lhoomanl · 3 years
Photo
Tumblr media
‏‎. 🔵 قبول دارم این روزها پول درآوردن کمی سخت شده اما اگه کمی جربزه داشته باشی، می‌تونی خودت رو نجات بدی. می‌فهمی که چی می‌گم؟ این ملول رو می‌بینی؟ اوایل آه در بساط نداشت اما حالا روی سبیل شاه نقاره می‌زنه. واسه‌ی چی؟ واسه‌ی این که پول داره. ⚪ همه‌ی این جماعتی که می‌بینی، می‌دونی واسه‌ی چی از کله‌ی سحر تا بوق سگ می‌دوند؟ واسه‌ی پول. واسه‌ی این که اگه پول نداشته باشن قدم از قدم نمی‌تونن بردارن. از اون که کنار ��یابون کفش‌های جماعت رو واکس می‌زنه گرفته تا اون که ساختمون شصت طبقه هوا می‌کنه، همه دنبال به چیز می‌گردن: پول. می‌فهمی که چی می‌گم؟ منظورم اینه که از بقال و قصاب بگیر تا تاجر و زرگر و دکتر و مهندس تا فوتبالیست و مطرب و هنرپیشه و معلم و خواننده و راننده و قاضی و سپور و رئیس و مُرده‌شو، همه دنبال پول می‌گردن. همه‌ی این جماعت سر و ته یه کرباسن. ته دل همه‌شون یه چیز می‌خواد: پول! حالی‌ته که چی می‌گم؟ 🔴 همه‌ی امورات این دنیای لعنتی روی پول می‌چرخه. این چیزی نیست که من تازه کشفش کرده باشم. از اول عالَم بوده تا روز قیامت هم خواهد بود. تموم این جماعت هم این رو می‌دونن. هرچند اگه ازشون بپرسی واسه‌ی چی این همه سگ‌دو می‌زنین، ممکنه هر مزخرفی سر هم کنن اما این اصلا اهمیتی نداره. منظورم اینه که مزخرفات اونا چیزی رو عوض نمی‌کنه. اونا که پول دارن سعی می‌کنن اون رو زیادتر کنن و اونایی هم که ندارن باید دنبالش بدوند. #چند_روایت_معتبر #مصطفی_مستور #نشر_چشمه #شب_دهم #حسن_فتحی #شبکه_یک_سیما ی ج.ا.ا ⁦1️⃣⁩ اشتباه نوذر اینه که فکر می‌کنه محوریت پول، «از اولِ عالَم بوده». اقتصاد پولی عمرش حداکثر به چند سده می‌رسه و به‌خصوص از قرن نوزدهم به بعد شکل گرفته. پیش‌تر از این، اسکناس و سکه، جز ابزاری جهت تسهیل معاملات و رفع نیازهای روزمره نبود و به خودی خود و بدون پشتوانه‌ی دیگر، فاقد ارزش تلقی می‌شد؛ مضاف بر این هر چیزی رو نمی‌شد با پول خرید. اگر هم می‌شد، این امر مختص طبقه‌ی خاصی از متمدنین (شهرنشینان؛ مدینه=شهر) بود و روستاییان و روستایی‌صفتانِ شهری که معمولاً بالای نود درصد مردم جوامع مختلف رو تشکیل می‌دادند، در قید و بندِ پول و مصرف نبودند. فنون و حیَلِ زور و ظلم و دغل و دروغ و دهن‌دریدگی و وقاحت نیز، از خصال مشهور شهرنشینان بود. ⁦2️⃣⁩ امروزه اگر چه بنا بر آمار ثبت احوال، بیش از یک چهارم ایرانیان اسم روستایی را یدک می‌کشند اما رسم روستایی -بیش و کم- بر افتاده؛ مگر صفات مذمومه‌ای چون تعصب و خشکه‌مذهبی و اضمحلال شخصیت فردی. همان بهتر که زین‌پس روستاها را نیز ″شهرک″ خطاب کنند. ⁦3️⃣⁩ باری، در این زمانه پول مرتبه‌ای فراتر از ″همه‌چیز″ بودن داره و فی‌الواقع ″تنها″ چیزه. احترام، امنیت، قدرت، سلامت، رفاه و حتی عشق - جز اصل مرگ - منوط به پوله. خالی از تعریض نیست که بر روی دلارهای آمریکایی عبارت #WeTrustinGod مندرجه. پول خدای عصر ماست: ای برتر از خیال و  قیاس و گمان و وهم | وز هرچه دیده‌ایم و شنیدیم و خوانده‌ایم... * به مناسبت ۷۴مین سالگرد تأسیس صندوق بین‌المللی پول (۱۳۲۴ ه‍ـ.ش | 1945م) https://www.instagram.com/p/B6ladqxjM-d/?igshid=q3hd05njnt2j
0 notes
mmoossavi · 4 years
Photo
Tumblr media
#کوه_پارک #مشهد برای نخستین بار در تاریخ #شهردار_مشهد مردمی تر از هموندان #شورای_شهر_مشهد شد. جناب آقای #محمد_رضا_کلایی شهردار فرهیخته ی مشهد می گوید می خواهم #بلندیهای_جنوبی_مشهد که نفس کش شهر با ساخت کمربند جنوبی ویران نگردد و جایی باشد برای گردشگری طبیعی مردم ولی شورای شهر با بهانه جویی های گوناگون در اندیشه‌ی راه اندازی #کمربند_جنوبی_مشهد از پول مردم برای رانت خواران است تا مانند بلوار نماز دست رسی به برج هایشان آسان شود. لطفاً نفس کش شهرمان را ویران نکنید و خوتان را هم بدنام نفرمایید. بنا بر آمار رسمی #دانشکده_علوم_پزشکی در #مشهد تنها در زمان ۳۶ روز مرگ و میرهای #کووید۱۹ دو برابر و شمار بستری شدگان چهار برابر شده است. این یک #فاجعه است. #خاک_بر_سر_ستاد_تدبیر_کرونا #ماسک_بزنیم #پروتکل_بهداشتی_کرونا را به کاربندیم #دستهایمان_را_باصابون_بشوییم #ضدعفونی نمودن را بیاد داشته باشیم #دست_اندرکاران #خنگول تر از آنند که جربزه‌ی کار درخوری را داشته باشند پس #از_خودمان_آغاز_کنیم #ماسک_میزنیم #ماسک_میزنم تا از گسترش #کرونا جلوگیری کنم. #فاصله‌ی_فیزیکی_را_رعایت_کنیم ♻️ 🔶 🔸 🌱@amootour کانال طبیعت (at Mashhad, Iran) https://www.instagram.com/p/CCbjzLLljPp/?igshid=g3oxi06y2yg
0 notes
volghan · 5 years
Text
کتاب تو کله خر هستی برو پیش موفق می شوی
New Post has been published on https://www.ketabane.org/book/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%aa%d9%88-%da%a9%d9%84%d9%87-%d8%ae%d8%b1-%d9%87%d8%b3%d8%aa%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d9%88-%d9%be%db%8c%d8%b4-%d9%85%d9%88%d9%81%d9%82-%d9%85%db%8c-%d8%b4%d9%88%db%8c-%d8%ac/
کتاب تو کله خر هستی برو پیش موفق می شوی
Tumblr media
کتاب تو کله خر هستی برو پیش موفق می شوی، به قلم جین سینسرو و ترجمه ی نفیسه معتکف در انتشارات نسل نو اندیش به چاپ رسیده است.
نویسنده پیشنهاد می کند این کتاب عالی را بخوانیم با شهامت تمام که نشانه ی بی پروایی است، پیش برویم، نترسیم و مطمئن باشیم موفق می شویم، راهکارهای این کتاب در قالب داستان، توصیه و تمریناتی مفید ما را راهنمایی می کند تا افکار منفی، باورهای مخرب، و منش های نامناسب و عیب و ایرادهای خود را شناسایی کنیم. ارتعاش خود را بالا ببریم و زندگی سرشار از عشق و امید خلق کنیم. با تشخیص چالش های زندگی می توانیم به خواسته هایمان برسیم، با توکل به خدا و حمایت او می توانیم همسر دلخواه، شغل آرمانی و درآمدی کلان و غیرقابل تصور را به دست بیاوریم. به عظمت خود شک نکنیم. از همین حالا زندگی موفقیت آمیز را شروع کنیم. و ما دل و جرئتش را داریم. پیش برو موفق می شوی که عنوان بامزه ی کتاب  است از همان ابتدا به ما این شجاعت را می دهد که خودمان را دست کم نگیریم و تلاش کنیم در این دنیای پر هرج و مرج دل و جربزه ی خود را بیابیم. این کار مسلما آسان نخواهد بود، زمانه موانع بسیاری را پیش پای ما می گذارد. از خانواده ای سختگیر تا مدیری بداخلاق همه ممکن است موجب شوند ما عقب بکشیم، اما این کتاب راه های ساده ای را پیش روی ما می گذارد تا بتوانیم از موانع موجود پیش برویم.
0 notes
politic-things · 4 years
Photo
Tumblr media
🔺خبر بسیار مهم! 🕪دولت قبرس شمالی طی صدور بیانیه و اعلام رسمی امروز یکشنبه از ساعت دوازده امشب منع رفت و آمد را برای شهروندان به اجرا می گذارد. این محدودیت در تمام شبانه و روز خواهد بود و عدم رعایت علاوه از جریمه نقدی، جزای قانونی نیز دارد. دانشجویان و اساتید و ایرانیها مقیم قبرس توجه کنند که اردوی نداشته باشند. 🔺تنها برای مراجعه به پزشک و یا داروخانه با داشتن دلیل موجه امکان تردد وجود دارد. خرید و مایحتاج خودتان را از شبکه های توزیع اینترنتی و فروشگاههای عمده سفارش دهید. 🚫ایکاش مسئولان ایران هم جربزه و قدرت کنترل اینچنینی می داشتند تا ریشه ویروس محو شود. #کرونا_را_شکست_میدهیم #کرونا_ویروس #اپیدمی_جهانی #منع_تردد #قبرس_شمالی #ایران (Near East University) https://www.instagram.com/p/B-DBSqvjyD4F1mG5TzSKHNfsthZT30josOv7Po0/?igshid=do6x7490qk2w
0 notes
drfarnoody-blog · 5 years
Photo
Tumblr media
‎.ملکه سابق ایران یک ثروت ملی است . . . @dr.farnoody . . ‎جزیره ای از ( جربزه شانس ) . . ‎در اندرون من خسته دل ندانم کیست ‎که من خموشم و او در فغان و در غوغاست . . . . ‎#روانشناس #پژوهشگر_روانشناسی_بالینی #دکتر_نهضت_فرنودی #دکتر_فرنودی #dr.farnoody #حافظ #شانس #جم #جربزه_شانس #شهبانو_فرح #ایران #شهبانوفرح #شهبانو_فرح_پهلوی #شهبانو #وطن (at Laguna Niguel, California) https://www.instagram.com/p/B0uU7t2BFe7/?igshid=1dal5o7t0hoi4
0 notes
pakdinikasravi · 5 years
Photo
Tumblr media
‍ حیدر عمواُغلی یکی از قهرمانان جنبش مشروطه این مرد را باید شمرد. چنانکه گفته میشود حیدر عمواُغلی از مردم سلماس بوده ولی در قفقاز بزرگ شده و آنجا درس خوانده و یک یا دو سال پیش از جنبش مشروطه برای کشیدن سیمهای چراغ برق در مشهد از سوی رضایوفها بایران آورده شده که چند زمانی در مشهد بوده و سپس بتهران آمده و در اینجا بکارخانه‌ی چراغ برق وارد شده. در آغاز جنبش مشروطه این یکی از هواخواهان بسیار خونگرم آن گردید و بیک رشته کارهای بزرگی برخاست. زیرا چنانکه سپس دانسته شد کشتن اتابک با دست عباس‌آقا با تحریک و نقشه‌ی این بوده. همچنین بمبی را که به محمدعلی‌میرزا انداختند این ساخته و بمب‌اندازان هم او و همراهانش بوده‌اند. پس از بمباران مجلس عمواُغلی بقفقاز گریخت و از آنجا به تبریز آمد و با دیگران همدستی نمود و پس از چندی بخوی که تازه گشاده شده بود رفت و در آنجا با همدستی امیر حشمت و دیگران یک کانونی برای آزادیخواهی و جنگ با هوادارای استبداد پدید آوردند که خود داستان درازی دارد. سپس چون تهران گشاده گردید عمواُغلی نیز باینجا آمد و یکی از سردستگان بود و همیشه در کارها پا درمیان داشت. همچنین در کوششهایی که ایرانیان در هنگام جنگ جهانگیر گذشته کردند او یکی از سردستگان شمرده میشد. رویهم‌رفته عمواُغلی یکی از مردان بسیار جربزه‌دار و کمیابی بود که در شورش آزادیخواهی ایران شناخته گردیدند. این مرد نیکیهای بسیاری کرده ولی یک گناه بسیار بزرگی نیز دارد و آن کشتن شادروان سید عبدالله بهبهانیست که با دست این و کسانش رو داده. عمواُغلی فریفته‌ی یکی از پیشروان آزادی بود و آن پیشرو پاکدلی نداشت و اینبود که عمواُغلی را باین گناه و مانندهای آن واداشته است. عمواُغلی در زمانهای آخر بجنگل بنزد میرزا کوچکخان رفت و در آنجا با دست جنگلیان کشته گردید. https://www.instagram.com/p/Buir1BmHJ9W/?utm_source=ig_tumblr_share&igshid=z50ttinlq6f2
0 notes
iranian-girls · 4 years
Video
‏‎باید خون گریست😢 😡 رواست اگر جوانمردی با دیدن این ویدئو دق کنه. امثال این جناب مسعود تهرانچی با خلاقیت و ابتکارشون با ثروتشون و تخصصشون میتونستن کشور عزیزمون رو از چنین وضعی نجات بدن سزاولر نیست کشور با انچه برسر ایشون و امثال ایشون آورد که همه مون کم و بیش واقفیم و تمام دارائی و عشق و امید و هنر و علم و جربزه رو ازشون گرفتیم و عریان روانه ی خارج از مرزهاشون کردیم! نمیگم دل شکستنها گریبانگیرمون میشه بلکه دو دوتا چهارتا با هر عقل سلیم و انصاف و وجدانی قابل براورده. وقتی ایرانیان موفق و سرامد و سازنده همه رفتن امروز نبودشون کاملا به چشم میاد اما دلم میسوزه که ده ها کشور از همون اول معیارهایی برای تشخیص و تمیز این عزیزان از سایرین و افراد کم بازده مثل خود بنده داشتن و جذبشون کردن و وجودشون از همون ابتدا به چشم اونها اومد . 😟‎‏ https://www.instagram.com/p/CAIV2khj1Ql/?igshid=90roeftvvsvt
0 notes
mamfat12345-blog · 6 years
Photo
Tumblr media
آیا در کاخ سفید «گروه مقاومت» شکل گرفته است؟ – اخبار تسنیم به گزارش گروه بین الملل خبرگزاری تسنیم به نقل از یورونیوز، جنجال بر سر مقاله‌ای که در روزنامه نیویورک‌تایمز در انتقاد از دونالد ترامپ، رئیس جمهوری آمریکا چاپ شد، به شدت بالا گرفته است. یک مقام ارشد دولت آمریکا در مقاله‌ای که روز چهارشنبه ۱۴ شهریور در روزنامه نیویورک تایمز آمریکا چاپ شد، ضمن انتقاد شدید از ترامپ او را فردی «فاقدر اصول اخلاقی» و «دمدمی‌مزاج» خواند. این مقام رسمی آمریکا که نام او فاش نشده و مقاله او نیز بدون امضا منتشر شده، خود را بخشی از یک گروه در درون دولت ترامپ معرفی کرده که سعی دارند در برابر «بدترین تمایلات» رئیس جمهوری از کشور خود محافظت کنند.  ترامپ در واکنشی صریح به این اظهارات، نویسنده را فردی «بی‌جربزه» و مقاله نیویورک‌تایمز را «بی‌مایه» خوانده است. وی همچنین ضمن تأکید کنایی بر «بی‌نام» بودن نویسنده این مقاله را «مایه ننگ» نامید. رئیس جمهوری آمریکا ضمن حمله به رسانه‌های منتقد گفت که «همه این رسانه‌های ساختگی» بعد از پایان کار او در مقام ریاست جمهوری «تعطیل» خواهند شد «چون دیگر چیزی برای نوشتن ندارند». وی در صفحه توئیتر خود نوشت: «خیانت!». این پست یک کلمه‌ای در واقع واکنش تندی به اظهارات انتقادی منتشر شده در روزنامه نیویورک تایمز علیه اوست. دونالد ترامپ در آخرین پست واکنشی خود در توئیتر خطاب به مسئولان روزنامه نیویورک‌تایمز از آنها خواست تا نویسنده مقاله را به دست کاخ سفید بدهند. او شامگاه چهارشنبه در توئیتر خود نوشت: «این به اصطلاح "مقام عالی‌رتبه دولت" واقعا وجود دارد یا این که فقط یک منبع جعلی دیگر ساخته نیویورک تایمز است؟ اگر این شخص واقعا وجود خارجی دارد، [روزنامه نیویورک]تایمز باید به خاطر امنیت ملی فورا او را به دولت معرفی کند.» پیش از او، سخنگوی کاخ سفید نیز به انتشار این مطلب واکنشی بی‌پرده نشان داده بود. سارا  سندرز در یک واکنش تند نویسنده مقاله نیویورک تایمز را «بزدل» خوانده و خواستار استعفای او شد. مقام رسمی گمنام ضمن یادآوری این که عامل دست لیبرال‌ها نیست و با بسیاری از تصمیم‌های دولت هم‌داستان است، تأکید می‌کند که این تصمیم‌های مثبت نیز بر خلاف نظر ترامپ گرفته می‌شود. او می‌نویسد: «ما اعتقاد داریم که نخستین وظیفه ما خدمت به این کشور است، اما رئیس جمهوری به رفتار زیانبار برای سلامت جمهوری ما ادامه می‌دهد.» آن گونه که این مقام ارشد بعدتر در واکنش به واکنش ترامپ اعلام کرده، منظور او از «ما» همان نیروی مقاومتی است که در درون کاخ سفید علیه دونالد ترامپ شکل گرفته است. نویسنده در شماره روز چهارشنبه نیویورک‌تایمز همچنین نوشته است: «برای همین است که بسیاری از منصوبان ترامپ قول داده‌اند که آن چه در توان دارند برای صیانت از نهادهای دموکراتیک و در عین حال خنثی کردن هوس‌های ناگهانی و غلط آقای ترامپ انجام دهند.» او ضمن انتقاد از عدم دلبستگی رئیس جمهوری آمریکا به آرمان‌های دیرینه حزب جمهوری‌خواه مثل «آزادی اندیشه، بازار آزاد و آزادی اجتماعی» و در عین حال با یادآوری دلبستگی او به «دیکتاتورها» می‌نویسد: «سیاست خارجی را در نظر بگیرید؛ رئیس جمهور ترامپ چه در انظار عمومی و چه به طور خصوصی به مستبدان و دیکتاتورها تمایل نشان می‌دهد. مثل ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری روسیه و کیم جونگ اون، رهبر کره شمالی.» این مقام ارشد دولتی می‌گوید بسیاری از تحریم‌ها و اقدامات علیه روسیه نیز حاصل تصمیم‌هایی است که بر خلاف خواسته دونالد ترامپ انجام شده است. وی همچنین تصریح کرده است: «نگرانی بزرگ‌ترین کاری نیست که آقای ترامپ با مقام ریاست جمهوری کرده، بلکه کاری است که ما به عنوان یک ملت اجازه داده‌ایم او با ما بکند. ما هم با او سقوط کرده‌ایم و اجازه داده‌ایم گفت و گوی ما از ادب و نزاکت خارج شود. چاپ مقاله جنجال‌برانگیز نیویورک تایمز و واکنش‌های رسمی دولت آمریکا و شخص دونالد ترامپ به آن درست یک روز پس از آن روی داد که روزنامه واشنگتن‌پست بخش‌هایی از یک کتاب انتقادی علیه دونالد ترامپ را منتشر کرده بود. در این کتاب به قلم باب وودوارد از زبان برخی نزدیکان دونالد ترامپ، شخصیت او به عنوان فردی «عصبی»، «دمدمی‌ مزاج» و «ابله» تصویر شده است. باب وودوارد یکی از رسواکنندگان ماجرای واترگیت است که به استعفای نیکسون، رئیس جمهوری وقت آمریکا در سال ۱۹۷۴ انجامید. بیشترین حملات و انتقادات تازه از دونالد ترامپ، رفتارها و تصمیم‌های او در زمینه سیاست خارجی و امنیت را هدف قرار داده است. انتهای پیام/
0 notes
dibatoday-blog · 6 years
Text
روزنوشت| ما، سعدى و عزت‌الله انتظامى
روزنوشت| ما، سعدى و عزت‌الله انتظامى
خبرورزشی/ اردشیر لارودی: ١- از جواد نکونام، که جنم و جربزه یک مربى را داراست و این حاشا ندارد و تماشا دارد، یک نکته را از همین روزهاى نخست حضورش در عرصه مربیگرى- که دراز باد- توقع داریم: … به فرافکنى رو نیاور. نقد‌پذیر باش و به انتقاد پشت مکن. در دایره نقد، براى انتقاد از خود ارزش و بهاى بیشترى قائل شو. اولین منتقد خودت باش. ریزبین‌ترین منتقد خودت باش. صریح‌ترین و موشکاف‌ترین فرد نسبت به عملکرد…
View On WordPress
0 notes
albaloumag-blog · 6 years
Text
نقد و بررسی فیلم ریو براوو: کلاس درس غرب وحشی !
https://albalou.com/2018/01/15/rio-bravo-review/
نقد و بررسی فیلم ریو براوو: کلاس درس غرب وحشی !
ریو براوو فیلمی عظیم و بزرگ از کارگردان صاحب سبک آمریکایی، هاوارد هاکس است. فیلمی که همچون گوهری گرانبها در ژانر وسترن می درخشد و شکوه آن به اندازه ی تمامی آثار فیلمسازش می باشد، چون می توان گفت که این فیلم، بهترین اثر هاکس است. فیلمی کامل، سرپا و به سبک خودش سرگرم کننده، تا جایی که بیننده را در زمان طولانی اش بر روی صندلی میخکوب می کند و در پس نمایش درام اغواگرش، هم شخصیت می سازد و هم فیلمساز کار بلدی اش را در اجرای فرم و میزانسن به رخ ما می کشد.
شروع فیلم از دل حادثه ای کلید می خورد که در شرف رخ دادن است و در همان چند دقیقه ی ابتدایی، فیلمساز شخصیت مثبت و در کنارش پرسناژ خاکستری و در ادامه با چند اکت کوچک، آنتاگونیست ماجرا را فقط و فقط در مقدمه ای حدود چهار دقیقه، آن هم بدون دیالوگ، برای مخاطب معرفی می کند. مقدمه ای که می توان آن را بسیار عالی و شکوهمند توصیف کرد و همین موضوع حساب کار را به دست تماشاگر می دهد که قرار است یک اثر سرپا و استخوان دار ببیند. کارگردان در شروع قصه با فرم و بخصوص میزانسن، با تماشاگرش صحبت می کند. همین امر نشان می دهد که با فرم درست و اجرای میزانسن می توان حتی بدون دیالوگ از دل یک فیلم ناطق و رنگی، هم پرسناژ معرفی کرد و هم ریتم و ضرباهنگ قصه را استارت زد. بدون اغراق می توان همین چند دقیقه ی آغازین را کلاس درس هاکس دانست. چون او با تبحری خاص و در همان اولین نما از کلانتر(جان وین)، قهرمان با وقار قصه را معرفی می کند. یعنی همانجایی که چنس لگدی به کوزه ی مسی می زند و دود(دین مارتین) خم می شود تا سکه را بردارد سپس در شات بعدی یک نمای مدیوم کلوز از کلانتر را از نقطه ی دید دود می بینیم که همین نما، معرف کلانتر با جربزه، دلسوز و خشن ماست.
بخوانید: نقد و بررسی فیلم شیرین؛ شاهکار عباس کیارستمی !
داستان فیلم در شهری به نام ریو براوو می گذرد که ناگهان در شبی، درگیری ای بین معاون الکلی کلانتر، خود کلانتر و یکی از گردن کلفت های شهر بنام جو برودت رخ می دهد که در این بین، جو یک فرد بی گناه را به قتل می رساند و سپس کلانتر وی را بازداشت نموده و از آن به بعد باید تا زمانی که مارشال ایالتی به ریو براوو برسد، به کمک دو دستیارش، که یکی الکلی است(دود) و دیگری پیرمردی چلاق (استامپی)، از کلانتری محافظت کنند تا افراد تبهکار و برادر جو برای آزادسازی وی به انجا یورش نبرند.پیچش دراماتیک و روابط پیچیده ی شخصیت ها در روایت به ظاهر ساده ی فیلم، یک فضای کاملآ رئال را به وجود می آورد و با اکت ها و اضافه شدن تیپ ها و شخصیت های فرعی، درام فیلم به شکلی منسجم و منظم در پس فرمی استادانه، شکل گرفته و همین امر باعث می شود که تماشاگر لحظه ای خسته نشود. فیلمساز در حول روایت قصه اش به سراغ آدمها می رود و شخصیت ها را فدای پیرنگ نمی کند چون ریو براوو فیلم شخصیت هاست.
پرسناژهایی که در موقعیتی خفقان آور و سنگین قرار گرفته اند و در این بین با مشکلات فردی هم دست و پنجه نرم می کنند. دو فرد اصلی ماجرا دود(معاون) و چنس(کلانتر) هستند که با بودن سه شخصیت محوری یعنی یک زن، پیرمردی شوخ و جوانی هفتیرکش، تاثیر گذاری درام حول آنها چرخیده و اکت هایشان، ریتم و ضرباهنگ فرم را تشکیل می دهد. فیلم گاهی به طور مجزا و گاهی هم به طور پیچیده، تک تک به سراغ این شخصیت ها می رود، به خصوص پرسناژ دود و چنس. دود یک جوان شکست خورده در عشق است که به دلیل بحران روحی و روانی اش، پناه به الکل برده و به نوعی منیت و فردیتش را در پس لاابالی گری و مسئولیت گریزی، از دست داده است. اما با تصمیم جدی کلانتر برای نجات دادنش از آن منجلاب، موافقت کرده و وارد قصه ای می شود که فرصت آن را دارد تا بار دیگر تجربه و وجودش را برای مردم ریو براوو ثابت نماید. هاکس در گفتگویی در پیرامون این فیلم گفته است که ریو براوو اساسآ فیلم دود می باشد. یعنی محوریت اصلی فیلم بر دور دود دوران دارد و هدف اصلی، بازگشت او به زندگی ای دوباره در سایه ی مردانگی و شجاعت رقم می خورد.
به نوعی می توان گفت که هاکس درست می گوید چون از ابتدا تا انتها، درام خطی فیلم بر حول ضعف دود آغاز گردیده و توامان با به نمایش گذاشتن روند تکاملی وی به سمت باز پس گیری موقعیت قبلی اش، ادامه دارد تا سر آخر ا�� را به رستگاری برساند. اما دود بدون وجود چنس به این موفقیت نخواهد رسید چون اهرم اصلی ماجرا پرسناژ کلانتر است. شخصیت آشنا و استوار ژانر وسترن که با وجودش یک انسجام درونی به اثر تزریق شده و اکت هایش، هم بار روایی را می سازد و هم ساختمان درام را شکل می دهد. چنس دقیقآ همان فردی است که ریو براوو به او نیاز دارد. فردی با اصول، نیمچه خشن ولی از درون مهربان و دارای وقاری که حس اعتماد را در سایه ی بودنش، می توان لمس نمود. اما همین مرد قدرت مند ما، بدون ضعف هم نیست چون تنهایی، انسان را از درون ضعیف می کند و فیلمساز برای نشان دادن آسیب تنهایی، مکمل زن مسافر را در کنارش قرار می دهد تا چنس کمی به خودش بیاید و لحظه ای نگران تنهایی خودش باشد.
اما با وجود چنین پرسناژهایی در بطن روایت اثر، نباید شخصیت فوق العاده ی استامپی(والتر برنان) را فراموش کرد. شخصیتی که به شدت به قصه بار کمیک می دهد و بودنش تماشاگر را خسته نمی کند بلکه برعکس، مخاطب از شوخی های به جای او که لوده هم نیست لذت می برد و اصطلاحآ بار سنگین درام با بودن استامپی است که تخلیه شده و بار دیگر ریتم، شروع به حرکت کردن می کند. ریتمی که ضرباهنگش در بین رابطه ها نوسان پیدا کرده و دم به دم به شخصیت های گوناگون به صورت پینگ پنگی تقسیم می شود تا اینکه به پایان پر از حادثه و صحنه های تیراندازی برسد.
در پایان باید اضافه کرد که ریو براوو یکی از کاملترین آثار هاوارد هاکس است و یک وسترن کامل و  به شدت خوب. فیلمی که می توان به جرآت گفت جزوء پنج فیلم ماندگار این ژانر محسوب می شود و  برای مخاطب هم سرگرمی دارد و هم هنر، هنری که در پس نمایش خیره کننده ی فرم و میزانسن رخ می دهد و نهایتآ به خلق محتوای دلنشین و اصولی ختم می گردد.
کارگردان: هاوارد هاکس
امتیاز: ۱۰/۹
بحوانید: نقد و بررسی فیلم مردی به نام اوه (A Man Called Ove)
0 notes
marlik-job-blog · 6 years
Text
New Post has been published on مارلیک | اخبار و تازه های استخدامی
New Post has been published on http://job.marlik.ir/news/%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%ae%d8%af%d8%a7%d9%85-%d9%88%db%8c%d8%b2%db%8c%d8%aa%d9%88%d8%b1-%d8%a8%d8%a7-%d8%ac%d8%b1%d8%a8%d8%b2%d9%87/
استخدام ویزیتور با جربزه
شرکت رنگ روشان فام. ویزیتور با جربزه و مصمم ، به دنبال ثروت فراوان و با صبر و بردباری. اگر دنبال درآمد ١ شبه هستید تماس نگیرید این کار کار بسیار سختیه و جرأت میخواد اگر فکر میکنید اهل مبارزه در بیزنس هستید این فرصتیه که برای همیشه زندگیتون عوض بشه.
  اطلاعات تماس
0 notes
mmoossavi · 4 years
Photo
Tumblr media
بنا بر آمار رسمی #دانشکده_علوم_پزشکی در #مشهد تنها در زمان ۳۶ روز مرگ و میرهای #کووید۱۹ دو برابر و شمار بستری شدگان چهار برابر شده است. این یک #فاجعه است. #خاک_بر_سر_ستاد_تدبیر_کرونا #ستاد_تدبیر_کرونا یا خود واقعی #کرونا #ماسک_بزنیم #پروتکل_بهداشتی_کرونا را به کاربندیم #دستهایمان_را_باصابون_بشوریم #ضدعفونی نمودن را بیاد داشته باشیم #دست_اندرکاران #خنگول تر از آنند که جربزه‌ی کار درخوری را داشته باشند پس #از_خودمان_آغاز_کنیم #ماسک_میزنیم #ماسک_میزنم تا از گسترش #کرونا جلوگیری کنم. #فاصله‌ی_فیزیکی_را_رعایت_کنیم https://www.instagram.com/p/CCXvrLrH6iZ/?igshid=15ycrxuf3jawq
0 notes
volghan · 5 years
Text
کتاب کارآگاه جرقه 4 (جرقه و دزد سگ های عروسکی)
New Post has been published on https://www.ketabane.org/book/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%da%a9%d8%a7%d8%b1%d8%a2%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%ac%d8%b1%d9%82%d9%87-4-%d8%ac%d8%b1%d9%82%d9%87-%d9%88-%d8%af%d8%b2%d8%af-%d8%b3%da%af-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d8%b1%d9%88/
کتاب کارآگاه جرقه 4 (جرقه و دزد سگ های عروسکی)
Tumblr media
کتاب جرقّه و دزد سگ های عروسکی از مجموعه ی کارآگاه جرقّه نوشته ی لزلی گیبس توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.
این کتاب داستان ماجراهای زندگی سگی پشمالو، سفید و کوچولو به نام جرقه را تعریف می کند. جرقه دیگر بزرگ شده است و دلش می خواهد کار کند و روی پاهای خودش بایستد و تصمیم گرفته است تا یک سگ پلیس شجاع باشد. البته بهترین شغل برای جرقه هم همین است، چون که همه ی سگ های پلیس شیر دل، زبل و مثل برق و باد هستند و جرقه هم دل شیر دارد و زبل ترین سگ عمارتی است که در آن جا زندگی می کند. اما تنها مشکلی که دارد این است که همه ی سگ های پلیس کمی قیافه و جثه ی عصبی دارند ولی جرقه یک گوله ی پشمالو و کوچک است و خیلی برایش سخت است که توی دلش سگ با جربزه ای باشد ولی دیگران او را یک سگ گوگولی و تو دل برو ببینند. بالاخره جرقه دلش را به دریا زد و مادر و پدرش را از تصمیمی که گرفته بود مطلع کرد و آن ها شدیدا مخالفت کردند و دلشان می خواست جرقه تصمیمش را عوض کند. زیرا نژاد آن ها سگ های عروسکی است و مثل شاهزاده ها زندگی می کنند و سگِ پلیس شدن برایشان سخت به حساب می آمد، ولی با همه ی مخالفت ها ، جرقه در آزمون انتخابی سگ های پلیس، شرکت کرد و موفق شد که یک سگ پلیس شود آن هم نه یک پلیس معمولی بلکه یک پلیس مخفی زبر و زرنگ، او بعد از گزراندن تمام مراحل آموزشی و حل کردن اولین پرونده ی پلیسی اش که پیدا کردن دزد تاج جواهرنشان بود، خود را درگیر پرونده ی ربوده شدن خواهرش ” کریستال ” می بیند. در یک روز جدید، جرقه با ورودش به کلانتری متوجه شد که با سگ های دیگر مثل شکر پنیر، دوست صمیمی اش و زغال ارّه سگ مغرور و خشن کلانتری و افسر سخت پسند یک جلسه دارند. در آن جلسه افسر سخت پسند از شروع مأمورتی جدید گفت که به سگ دزدی های اخیر ربط داشت. آخر در طی یک هفته، دو تا سگ عروسکی کیفی را توی مراسم فرش قرمز سینما دزدیده بودند و کسی نمی دانست چرا و حتی دزد برای پس دادن سگ ها پول هم نمی خواست. و افسر یک خبر بد دیگر هم به جرقه داد و از دزدیده شدن خواهرش توسط این سگ دزدِ جدید گفت‌. حالا هم ماموریت شروع شده است و جرقه به همراه زغال ارّه و شکر پنیر باید به صورت مخفی در مراسم فرش قرمز شرکت کنند و خودشان را برای سگ دزد، طعمه کنند تا بتوانند او را گیر بیاورند اما دزدیده شدن کریستال، خواهر جرقه همه چیز را برای جرقه سخت تر کرده است و این باعث شد تا…
0 notes
volghan · 5 years
Text
کتاب پسری که آبرویش رفت!
New Post has been published on https://www.ketabane.org/book/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d9%be%d8%b3%d8%b1%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%a2%d8%a8%d8%b1%d9%88%db%8c%d8%b4-%d8%b1%d9%81%d8%aa-%d9%86%d8%b4%d8%b1-%da%86%d8%b4%d9%85%d9%87/
کتاب پسری که آبرویش رفت!
Tumblr media
کتاب پسری که آبرویش رفت! نوشته ی لوئیس سکر است که پروین علی پور به فارسی ترجمه کرده است و توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
نوشتن برای نوجوانان کار بسیار مهم و البته دشواری است و باید همواره قدر نویسندگانی که این گروه سنی را مدنظر قرار می دهند دانست. متاسفانه در کشور ما کمتر نویسنده ای هست که به ادبیات کودک و نوجوان توجه داشته باشد. در حالی که ساختن صحیح ذهن کودکان و نوجوانان مانند گذاشتن آجرهای خانه است که باید صحیح و اصولی انجام شود. اگر کتاب های مناسب برای کودکان و نوجوانان نوشته شود، آنان به کتاب خواندن ترغیب شده و در نتیجه به غنای فرهنگی کشور هم افزوده می شود. پروین علی پور نیز در اقدامی شایسته کتاب های لوییس سکر، که عمدتا برای نوجوانان می نویسد را به فارسی ترجمه کرده است تا شاید از این طریق بتوان فرهنگ کتابخوانی را از سنین پایینتر در میان نوجوانان باب کرد. این کتاب برای گروه سنی د (دوره ی راهنمایی ) و ه (دوره ی دبیرستان) مناسب است. داستان کتاب نیز با ارائه داستان یک نوجوان که سخت با دنیای اطرافش دوستان و همکلاسی هایش ارتباط برقرار می کند به روایتی روانشناسانه و تربیتی می پردازد در واقع مسئله اصلی هویت شناسی است که بخش مهم شکل گیری یک شخصیت است. دیوید نوجوانی است که برای اینکه جربزه اش را به بچه های مدرسه ثابت کند، با بچه های شر مدرسه قرار می گذارد تا عصای پیرزنی را بدزدند بعد از انجام این کار تصور می کند توسط آن پیرزن نفرین شده است چرا که دست به هر کاری که می زند مشکلی برایش پیش می آید و حالا او باید به خود و دیگران ثابت کند که این اتفاقات ربطی به نفرین آن پیرزن ندارد و اینها خرافات است… این اثر می تواند هدیه ی جذابی به نوجوانانمان باشد تا علاوه بر ترویج کتابخوانی آن ها را با ماجراهای دیوید نیز همراه کند.
0 notes
drfarnoody-blog · 5 years
Text
.
.
.
@dr.farnoody
.
.
‎جزیره ای از ( جربزه شانس )
.
.
‎در اندرون من خسته دل ندانم کیست
‎که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
.
.
.
.
‎#روانشناس #پژوهشگر_روانشناسی_بالینی #دکتر_نهضت_فرنودی #دکتر_فرنودی #dr.farnoody #حافظ #شانس #جم #جربزه_شانس
0 notes